


امروز
(چهارشنبه) ۰۳ / اردیبهشت / ۱۴۰۴
آمبره
آمبره | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت آمبره را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با آمبره را برای شما فراهم کنیم.
۱۱ مهر ۱۴۰۳
آمبره : به نام نمیدهم. ۱ او هر روز بیرون میرفت و در همه خانههای اطراف گدایی میکرد، به این بهانه که باید چند برهمان را در خانهاش سیر کند.
سالن زیبایی : مردم خوب که به سخنان او ایمان داشتند، به او برنج و ادویه کاری زیادی می دادند که با آن به خانه می آمد و برای همسرش توضیح می داد که چگونه فلان آقا را با تحمیل اطعام در امور خیریه فریب داده است.
آمبره
آمبره : آنها به برکت کلی صاحب چند پسر باهوش شدند. نام کلاسیک شهر مدرن رامناد در ناحیه مادورا است. آقایان نمی دهند و آقایان نمی گذارند. در یک شهر خاص، برهمان پیر باهوشی زندگی میکرد.
لینک مفید : ایرتاچ
خانه اما اگر برهمان گرسنهای که از لاف خالی او در غذا دادن به برهمانها در خانه شنیده بود، به سراغ او میآمد، به بهانهای او را میفرستادند. به این ترتیب آقای هر روز یک سبد برنج و سایر ملزومات را به خانه می آورد که فقط مقدار کمی از آن را برای خود و همسرش استفاده می کرد و بقیه را به پول تبدیل می کرد.
و بدین ترتیب با تحمیل و ترفندها توانست چندین سال خوب زندگی کند. در یک روستای مجاور، برهمان بسیار باهوش دیگری به نام ترک نمیشود زندگی میکرد. ۲ هرگاه کسی را میدید که نمیخواهد و نمیخواهد چیزی را که او از او میخواست به او بدهد، در آزارش اصرار میکرد تا اینکه از او ایراد بگیرد.
این آقای نمیگذارد، با شنیدن خبر خیریه آقای نخواهد، و تغذیه خیرخواهانهاش از برهمانها، یک روز به دیدن او آمد و از او خواست که به او غذا بدهد. آقای به او گفت که برای آن روز ده برهمن از قبل تسویه شده است، و اگر روز بعد بیاید غذای خود را بدون نقص میخورد.
آقای با این موافقت کرد و او را برای آن روز گذاشت. آقای البته همان دروغی را به او گفته بود که عادت داشت تمام وعده های غذایی را که گهگاه از او التماس می کرد، بگوید.
حالا آقای نخواهم رفت آنقدر احمق نبود که اینطور بر او تحمیل شود. او دقیقاً در ساعت مقرر روز بعد جلوی درب آقای نمیدهید و قول خود را به ارباب خانه یادآوری کرد. آقای پیش از این هرگز به قول خود قبول نشده بود و مصمم بود که مهمان بداخلاق را به بهانه ای قوی تر از اولی بفرستد.
بنابراین با او اینگونه صحبت کرد:[ ۸۸ ] «آقا، خیلی متاسفم که می گویم همسرم دیشب به دلیل تب شدیدی که هنوز بهبود نیافته مریض شد. به دلیل این حادثه غیرقابل پیشبینی، مجبور شدم اطعام خیریهام ( سامارادهانا ) را تا بهبودی او به تعویق بیندازم، پس لطفاً چند روز دیگر مرا اذیت نکنید.
این سخنان را با غم و اندوهی صمیمانه یا به ظاهر صادقانه در چهره شنید و پاسخ داد: «آقای محترم، من از بیماری معشوقه خانه بسیار متاسفم، اما دست کشیدن از اطعام خیریه برهمان ها به این دلیل گناه بزرگی است.
آمبره : در ده سال گذشته من هنر آشپزی را مطالعه کرده ام و اکنون می توانم حتی برای صدها برهمان آشپزی کنم. بنابراین اکنون می توانم به شما در تهیه وسایل مورد نیاز برای سامرادها کمک کنم .» آقای نمی توانست چنین درخواستی را رد کند.
اما با فریبکاری در ذهن خود تصمیم گرفت که آقای را وادار کند تا برای او غذا بپزد و سپس بدون اینکه برنجش را به او بدهد او را دور کند. و لذا گفت: – “بله، این ایده بسیار خوبی است.
من از شما برای پیشنهاد خوب شما بسیار متعهد هستم. بفرمایید تو، بیا تو؛ بیا با هم بپزیم.» به این ترتیب، ارباب خانه، آقای را به داخل برد و هر دو به آشپزخانه رفتند.
در حالی که معشوقه خانه به دستور شوهرش وانمود می کرد که بیمار است. حالا آقای جگر خوبی بود و با کمک آقای چندین غذای خوب آماده کرد. و سپس مشکل بیرون راندن هموطنان بود، زیرا قانون دیرینه مبنی بر تغذیه نکردن حتی یک برهمان در آن روز نباید شکسته شود.
پس وقتی پخت و پز تمام شد، صاحب خانه یک سکه (سکه مسی) به آقای نمیگذارد و از او میخواهد که چند برگ از بازار (برای بشقاب) بیاورد و او هم رفت. در همین حین آقای نمی دهد، نزد همسرش آمد و به او چنین دستور داد: “عزیزترین همسرم، من امروز از زحمت آشپزی برایت دریغ کردم.
ای کاش می توانستیم هر روز چنین احمق های احمقی را برایمان بپزیم! اکنون او را فرستادم تا برایمان برگ بیاورد، و اگر درهایمان را به روی او ببندیم یا او را دور کنیم، خوب به نظر نمی رسد.
پس باید کاری کنیم که او به میل خودش برود. فکری به ذهن من رسیده است که چگونه می توانیم این کار را انجام دهیم. به محض اینکه او بیاید، شما شروع به دعوا با من خواهید کرد.
سپس نزد تو می آیم و با دو دست تو یا به عبارت بهتر زمین نزدیک تو را می زنم و تو باید به آزار و گریه خود ادامه دهی. مهمان این را بسیار ناپسند خواهد یافت و به میل خود ما را ترک خواهد کرد.» آقای به تازگی تمام شده بود که او را دیدم که با برگها برگشت. زن، همانطور که از پیش تعیین شده بود.
به دلیل بی احتیاطی و آزادی بیش از حد شوهرش در غذا دادن به برهمان ها، حق آزار و اذیت شوهرش را ترک کرد. او گفت: «اگر به این ترتیب خانه را از هر چیزی که برای تغذیه برهمانهای شکم بزرگ داریم خالی کنید، چگونه میتوانیم در دنیا زندگی کنیم؟ آیا باید آنقدر خاص باشید که آنها را دعوت کنید.
حتی وقتی من بیمار هستم؟» اینها و هزاران تعبیر مشابه، حالا سر شوهر راه افتاد. او وانمود کرد که برای مدتی آن را نشنیده است، اما در نهایت، ظاهراً از عصبانیت غلبه کرده بود، داخل شد و با دستانش ضربات متوالی بر زمین زد.
زن با هر ضربه ای که به زمین می خورد فریاد می زد که او را به قتل می رسانند و کسانی که در قلبشان رحم داشتند باید به نجات او بیایند. آقای نرفتن از حیاط خانه به اتفاقات داخل خانه گوش داد.
اما نمیخواست در دعوای زن و شوهر دخالت کند، کار را به راه خود رها کرد و وارد خانه شد. شیروانی، جایی که خود را پنهان کرده بود.
آمبره : از ترس اینکه او را به عنوان شاهد برای نزاع احضار کنند. بعد از مدتی آقای از اتاقی که در آن زمین می زد بیرون آمد و با خوشحالی نتوانست مهمان را پیدا کند.