امروز
(یکشنبه) ۰۴ / آذر / ۱۴۰۳
رنگ مو بلوند پلاتینه طبیعی روشن
رنگ مو بلوند پلاتینه طبیعی روشن | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت رنگ مو بلوند پلاتینه طبیعی روشن را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با رنگ مو بلوند پلاتینه طبیعی روشن را برای شما فراهم کنیم.۳۱ فروردین ۱۴۰۳
رنگ مو بلوند پلاتینه طبیعی روشن : فقط میتوانم اضافه کنم: یک بار، در گذشته، مردم شما اشتباه بزرگی کردند و با خواهرانم بسیار بیادب بودند. در آن زمان رسم آنها این بود که سالی یک بار به صورت عمومی برقصند. همیشه مردم شما برای تماشای آنها جمع می شدند و خواهرانم با خوشحالی در برابر آنها می رقصیدند و با عصای جادویی خود ابرهای مه را به دور و بر می فرستادند.
رنگ مو : در حال حاضر، همانطور که آنها چشم دوخته بودند، شاهزاده آسگارد دید که به سمت آنها می آید نفیس ترین موجودی که تا به حال دیده بود. او بلند قد و لاغر بود و ظاهر برازنده اش به جای راه رفتن در کنار هم می رقصید. او لباسی از مواد نرم و چسبنده به رنگ سفید خالص پوشیده بود که به نقره ای درخشان سایه می زد، و کمربند بسته شده به کمرش مانند کمی آسمان آبی به نظر می رسید، آنقدر زیبا بود.
رنگ مو بلوند پلاتینه طبیعی روشن
رنگ مو بلوند پلاتینه طبیعی روشن : و دیگری با بنفش جذاب. و به همین ترتیب، تا اینکه هفت موجود زیبا در کنار هم ایستادند، با لباس هفت رنگ زنده رنگین کمان. آنها حلقه ای تشکیل دادند و به آرامی با هم در یک فضای باز جلوی کوه حرکت کردند. به آرامی قدم میزدند، بنابراین، همیشه در یک دایره میرقصیدند و همیشه با دقت به دهانهی کوهی که از آن آمده بودند خیره میشدند.
موهای او مانند دیگر دوشیزگان بود و مانند طلای تابیده به نظر می رسید و آنقدر ظریف بود که هنگام حرکت به طرز شگفت انگیزی می درخشید. دمپایی هایش آبی کم رنگ بود و با نخ های نقره دوزی شده بود. یک ستاره درخشان روی هر دمپایی مانند یک الماس بزرگ در حال رقصیدن او می درخشید.
یک تاج طلایی کوچک موهای او را در جای خود نگه داشت و هفت ستاره درخشان دور سرش را گرفته بودند. عصای او از نقره مات بود، و همانطور که آن را تکان می داد، بخار نرم در ابرهای سفید می غلتید، همانطور که قبل از چوب دستی های دیگر دوشیزگان انجام می شد. هنگامی که او ظاهر شد.
هفت دوشیزه دیگر آواز شادی را سر دادند و با لحنی واضح و بلند این کلمات را خواندند: ۵۹ خواهر کوچک، منصف و عزیز، متولد از هفت رنگ شفاف، خوش آمدی! در دور لذت ما تو برای ما عزیزترین گنج هستی. به جهان ارسال خواهیم کرد مه و ابرهای سفید که در هم می آمیزند. خدمتکار نقره ای با آواز خواندن پاسخ داد.
عزیزترین خواهران نژاد من به آغوش تو می آیم؛ وفادار، مهربان، همیشه صادق، آیا عشق من به تو باشد سپس همه آنها در حالی که با هم آواز می خواندند یک رقص فوق العاده رقصیدند: اجازه دهید ابرهای کف آلود در بالا باشند سقوط در قطرات باران از آسمان؛ بگذار آتش رعد و برق چشمک بزند، بیا، با سقوط وحشتناک تندر!
اجازه دهید باران های خنک کننده به این ترتیب فرو بریزند، به زمین نوشیدنی کریستالی می دهد! ۶۰ «هنگامی که آنها با گامهای زیبا و با ریتم کامل با موسیقی آهنگ حرکت میکردند، شاهزاده آسگارد طاق یا کمان شگفتانگیزی را در میان ابرهایی که از عصای آنها برخاسته بود دید. این یک رنگین کمان باشکوه بود.
رنگ مو بلوند پلاتینه طبیعی روشن : و هر یک از هفت رنگ متمایز با لباسی که یکی از دوشیزگان پوشیده بود، در سایه قرار داشت. پارچه های روان آنها به طرز شگفت انگیزی در هم می آمیخت و در حالی که می رقصیدند با سردرگمی بسیار با هم مخلوط می شدند و بنابراین دایره ای کامل از رنگ های رنگین کمان ایجاد می کردند. این منظره ای بدیع بود و شاهزاده از آن شگفت زده شد و تعجب کرد که همه اینها چه معنایی دارد.
در حال حاضر دوشیزه ای که برای اولین بار ظاهر شده بود و به نظر می رسید بزرگتر و رهبر خواهران باشد، عصای خود را به سمت بالا تکان داد و به کنیز نقره ای نزدیک شد و دست او را گرفت و او را به وسط دایره برد. سپس دایره دوباره تشکیل شد و به رقصیدن در اطراف شاهزاده خانم سفیدپوست ادامه داد. برای چند دقیقه آنها رقصیدند.
سپس هر کدام به نوبه خود، از بزرگتر شروع میکردند، دختر نقرهای را با مهربانی در آغوش او بست و پیشانی او را بوسید و سپس به آرامی به سمت دهانه کنار کوه دوید. ۶۱ کنیز نقرهای یک لحظه بیشتر ایستاد، لبخند زد و عاشقانه خواهرانش را تماشا کرد، سپس او نیز به آرامی به سمت کوه لم داد، انگار میخواست آنها را دنبال کند.
اما، گویی فکری ناگهانی به ذهنش خطور کرده بود، ناگهان برگشت و به سمت شاهزاده آسگارد حرکت کرد. وقتی او را تماشا می کرد قلبش از هیجان می تپید، و نفسش را با تحسین حبس کرد، زیرا هرگز کسی را به این زیبایی شگفت انگیز ندیده بود. “در یک لحظه او در کنار او بود، و او متوجه شد که چشمان او مانند کمربند برقی و آبی است.
او با آهنگهای موسیقی شروع کرد: «ای شاهزاده سرزمینهای جنوبی، تو شاهد رقص خواهران رنگین کمان بودهای – منظرهای که برای انسانها ممنوع است. ما در کوهی مسحور شده در دل یک جنگل بزرگ زندگی می کنیم. مادر ما کف دریای زیباست که بارها او را با لباس سفیدش بر روی اقیانوس تماشا کردهاید. ما در کار به مادرمان کمک می کنیم.
اما خانه ما در عمق این جنگل های دوست داشتنی است. هرگز یک چشم فانی این جنگل ها را ندیده و رقص مقدس ما را در آنها ندیده است. از عصای جادویی ما مه ها بیرون می آیند تا دنیای ابری را تشکیل دهند. به سمت بالا حرکت میکنند، در حالی که میروند رطوبت جمع میکنند و در آسمان آبی شناور میشوند و دوباره در بارانی با طراوت بر زمین میبارند.
رنگ مو بلوند پلاتینه طبیعی روشن : اما ابرهای مه گرانبهای ما هرگز در کشور شما سقوط نمی کنند. ما هرگز آنها را دوباره به آنجا نمی فرستیم، مگر اینکه – و او به جذاب ترین و تحریک آمیزترین شیوه در جهان تردید کرد. ۶۲ “مگر چه، ای شاهزاده خانم زیبای لباس نقره ای؟” مشتاقانه از شاهزاده پرسید. پرنسس کوچولو در حالی که گور میشد پاسخ داد: «افسوس که نتوانم به شما بگویم.