امروز
(شنبه) ۰۳ / آذر / ۱۴۰۳
سالن زیبایی زنانه ارکیده
سالن زیبایی زنانه ارکیده | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت سالن زیبایی زنانه ارکیده را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با سالن زیبایی زنانه ارکیده را برای شما فراهم کنیم.۲۰ مهر ۱۴۰۳
سالن زیبایی زنانه ارکیده : کمی بعد صدای هق هق آهسته ای را شنیدم و دیدم که اشک از صورتش سرازیر شده بود. “لعنت خدا بر ترسو!” او زمزمه کرد. او حتی ماشینش را هم متوقف نکرد. خانه بوکانی ها از میان درختان تیره خش خش ناگهان به سمت ما شناور شد. تام در کنار ایوان ایستاد و به طبقه دوم نگاه کرد، جایی که دو پنجره از نور در میان درختان انگور شکوفا شده بود. او گفت: «خانه دیزی است.
رنگ مو : سپس صدای خشنی در گلویش درآورد و با یک حرکت فشاری شدید بازوهای قدرتمندش راهش را از بین برد. دایره دوباره با زمزمه ای از افشاگری بسته شد. یک دقیقه بود که اصلاً چیزی نمی دیدم. سپس تازه واردان خط را به هم ریختند و من و جردن ناگهان به داخل هل داده شدیم. جسد میرتل ویلسون، در یک پتو پیچیده شده بود.
سالن زیبایی زنانه ارکیده
سالن زیبایی زنانه ارکیده : و سپس در پتوی دیگری، انگار که از سرما در شب گرم رنج می برد، روی میز کار کنار دیوار دراز کشیده بود، و تام، پشتش به ما، بی حرکت روی آن خم شده بود. . در کنار او یک پلیس موتور سیکلت ایستاده بود که اسامی را با عرق فراوان و تصحیح در یک کتاب کوچک یادداشت می کرد. در ابتدا نمیتوانم منبع کلمات بلند و نالهای را پیدا کنم که با هیاهو در گاراژ برهنه طنینانداز میشد.
لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه
سپس ویلسون را دیدم که روی آستانهی بلند دفترش ایستاده بود و به جلو و عقب میچرخید و با دو دست به تیرکهای در میچسبید. مردی با صدای آهسته با او صحبت می کرد و هر از گاهی سعی می کرد دستی روی شانه او بگذارد، اما ویلسون نه شنید و نه دید. چشمانش به آرامی از تابش نور به سمت میز پر از دیوار کنار دیوار میافتاد.
دوباره به سمت نور میرفت و بیوقفه صدای بلند و وحشتناکش را میگفت: «اوه گائود من! اوه گائود من! اوه، گا اود! اوه، ما گائود!» در حال حاضر تام با حرکت تند سرش را بلند کرد و پس از خیره شدن به اطراف گاراژ با چشمانی براق، سخنی زمزمه ای نامنسجم به پلیس خطاب کرد. پلیس می گفت: ” M – a – v – ” مرد تصحیح کرد: «نه، ر- »، « م – الف – و – ر – او -» “به من گوش کن!” تام به شدت زمزمه کرد.
“یکی به هر طرف می رود.” خوب، او» – دستش به سمت پتوها بلند شد، اما در نیمه راه ایستاد و به پهلویش افتاد – «او آنجا دوید و همانی که از نیویورک می آمد، درست در او کوبید، سی یا چهل مایل در ساعت رفت.» “اسم این مکان اینجا چیست؟” افسر را خواستار شد. “هیچ نامی ندارد.” یک سیاهپوست رنگ پریده خوش لباس نزدیک شد. او گفت: «این یک ماشین زرد بود.
ماشین زرد بزرگ. جدید.” “تصادف را می بینید؟” از پلیس پرسید. «نه، اما ماشین از کنار جاده از کنار من گذشت و تا چهل سالگی سریعتر میرفت. رفتن پنجاه، شصت.» بیا اینجا و اسمت را بیاوریم. حالا مراقب باش میخواهم اسمش را بیاورم.» برخی از کلمات این مکالمه باید به گوش ویلسون رسیده باشد، در حالی که در دفتر تاب می خورد.
ناگهان موضوع جدیدی در میان فریادهای درک کننده او صدایی پیدا کرد: لازم نیست به من بگویید چه نوع ماشینی بود! من می دانم چه نوع ماشینی بود!» با تماشای تام، دیدم که عضله پشت شانه اش زیر کتش سفت شده بود. او به سرعت به سمت ویلسون رفت و در حالی که روبروی او ایستاده بود، بازوهای او را محکم گرفت. او با خشمی تسکین دهنده گفت: “باید خودت را جمع کنی.” چشم ویلسون به تام افتاد.
سالن زیبایی زنانه ارکیده : او از روی نوک پا شروع به حرکت کرد و اگر تام او را صاف نگه نمی داشت، به زانو در می آمد. تام با کمی تکان دادن او گفت: گوش کن. من همین یک دقیقه پیش از نیویورک به اینجا رسیدم. داشتم اون کوپه ای که داشتیم براتون می آوردم. آن ماشین زرد رنگی که امروز بعدازظهر سوار میشدم مال من نبود – میشنوی؟ تمام بعدازظهر آن را ندیده ام.» فقط من و سیاهپوست آنقدر نزدیک بودیم.
که بتوانیم حرف او را بشنویم، اما پلیس چیزی را در لحن شنید و با چشمانی پر از تیز نگاه کرد. “این همه چی؟” او خواست. “من دوست او هستم.” تام سرش را چرخاند اما دستانش را روی بدن ویلسون محکم نگه داشت. او میگوید که ماشینی را میشناسد که این کار را انجام داده است… این یک ماشین زرد بود. برخی انگیزه های ضعیف باعث شد.
تا پلیس به طرز مشکوکی به تام نگاه کند. “و ماشین شما چه رنگی است؟” “این یک ماشین آبی است، یک کوپه.” گفتم: «ما مستقیماً از نیویورک آمدهایم. شخصی که کمی پشت سر ما رانندگی کرده بود این موضوع را تایید کرد و پلیس دور شد. “حالا، اگر اجازه دهید دوباره آن نام را درست کنم-” تام ویلسون را مثل یک عروسک بلند کرد، او را به دفتر برد.
روی صندلی گذاشت و برگشت. او با اقتدار گفت: “اگر کسی بیاید اینجا و با او بنشیند.” او نگاه کرد در حالی که دو مردی که از نزدیک ایستاده بودند به هم نگاه کردند و ناخواسته به داخل اتاق رفتند. سپس تام در را به روی آنها بست و از یک پله پایین آمد. در حالی که چشمانش از میز دور بود. همانطور که از نزدیک من رد شد زمزمه کرد: “بیا بریم بیرون.” با خودآگاهی، در حالی که بازوهای مقتدر او راه را می شکند.
سالن زیبایی زنانه ارکیده : از میان جمعیتی که هنوز جمع شده بودند، رد شدیم، از کنار دکتری عجول، دست در دست، که نیم ساعت پیش به امیدی وحشی به دنبالش رفته بود، رد شدیم. تام به آهستگی رانندگی کرد تا اینکه به آن سوی پیچ رسیدیم – سپس پایش به سختی پایین آمد و کوپه در طول شب به سرعت حرکت کرد.