امروز
(پنجشنبه) ۱۵ / آذر / ۱۴۰۳
آرایشگاه زنانه فردوس غرب
آرایشگاه زنانه فردوس غرب | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت آرایشگاه زنانه فردوس غرب را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با آرایشگاه زنانه فردوس غرب را برای شما فراهم کنیم.۱۹ مهر ۱۴۰۳
آرایشگاه زنانه فردوس غرب : فهرستی که من زمانی از چنین مجلداتی دیدم «از کتابخانه جیمز هونکر» از نظر غنی کافی بود تا کاتالوگ کل موجودی یک فروشگاه بسیار منصفانه باشد که با مجلدات «انجمن»، چاپ اول و غیره سروکار داشت. و بررسی خود کتابها این را کاملاً آشکار کرد که یک خوانندهکسی که هر کلمهای را که هونکر تا به حال چاپ کرده است.
رنگ مو : خوانده است (و این میتواند شخصی باشد که کتاب خوبی خوانده است) ممکن است (به احتمال زیاد) خوانندهای باشد که برخی از بهترینهای هانکر را نخوانده باشد. من به حاشیه های طنز و تند «جیمی» اشاره می کنم. دوستان نزدیک آقای هونکر از زمان مرگ او فرصتی پیدا کرده اند تا به گرمی از مهربانی او نسبت به استعدادهای مبهم و مبارز صحبت کنند.
آرایشگاه زنانه فردوس غرب
آرایشگاه زنانه فردوس غرب : او جنبه ای مشابه این داشت که من ندیدم درباره آن اظهار نظری شود. شهرت هونکر به عنوان یک منتقد سال ها در سراسر اروپا پذیرفته شده بود. زمانی که «کیهان شهر جدید» او منتشر شد (کتابی که من خودم آنقدر زیاد فکر نمیکردم) جویس کیلمر، که تازه وارد روزنامهنگاری شده بود، آن را برای نیویورک تایمز بسیار تحسینآمیز بررسی کرد.
لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه
آقای هونکر به زحمت از کیلمر دیدن کرد تا خیلی ساده از او به خاطر ستایشش تشکر کند. آقای هونکر خدمتگزار وفادار و بیعلاقهای بود که ادبیات خوب را در هر کجا که آن را پیدا میکرد، و خوشبختی او این بود که سفیری برای موفقیت بود. زمان کوتاهی که حدود چهار سال پیش بود، افراد کمی نام ویلیام مکفی را شنیده بودند. «بیگانگان»، اولین کتاب او، با موفقیت قابل توجهی روبرو نشده بود.
نسخه خطیکتاب «تعدادیهای دریا» (یا «ورقهای» انگلیسی کتاب، یادم نیست کدام) به دست یک انتشارات در گاردن سیتی رسید. یکی از اعضای تحریریه این خانه در این زمان کریستوفر مورلی بود. و من در آن لحظه به عنوان یک مرد خوش دست در کارهای سرمقاله در اطراف محل کار داشتم. مورلی بلافاصله به یک “طرفدار” عالی برای کتاب تبدیل شد.
بی شک کتاب خوبی بود و پذیرفته شد، اما (یک سوال بود) آیا می توان آن را “در سراسر” قرار داد؟ بسیار طولانی بود، مشخصاً از شخصیت محبوبی برخوردار نبود، و نام نویسنده اصلاً توجهی نداشت. اولین نسخه “پیشرفت” کتاب ارسال شده (به دستور مورلی) به آقای هونکر رسید. او سپس به طور منظم مقالات انتقادی را برای چیزی در حدود نیم دوجین نشریه می نوشت. «تعدادیهای دریا» (چنین چیزهایی که هر روز به چشم نمیخورد) برای اشتیاق او «یافتهای» بود . مقاله طولانی دیگری در مورد این کتاب برای نیویورک تایمز نوشت.
در بخش هنرهای هفتگانه خود که در آن زمان در Puck اجرا می شد، به این جلد چند پاراگراف اشاره کرد .و شاید کتاب را در جای دیگر نیز ذکر کرده باشد. با سنگینی چنین شور و اقتداری، «کژوالز» به فال نیک گرفت. حالا به هیچ وجه نمی شد از کنارش گذشت. البته منظورم این نیست که چیزی تصنعی یا “ساخته” در مورد “روشن” “کژوال” وجود داشته باشد.
اولاً، آقای هونکر یک منتقد نبود، بلکه یک منتقد بود، اگر نه کاملاً عالی، قطعاً یک منتقد. و در مورد آخرین مردی که میتوانست هر چیزی را که از صمیم قلب فکر نمیکرد خوب است، “هل” کند. و ثانیاً «کژوال ها» «کالا» را داشتند. از طریق ارتباط من با موضوع “تعدادی” فکر می کنم این بود که مکاتبه ای بین من و آقای هونکر صورت گرفت.
آرایشگاه زنانه فردوس غرب : و در تمام روزهایم هیچ خبرنگاری به این پرانرژی ندیده بودم. به نظرم هر روز صبح نامه ای از او می گرفتم. من از کار نشر انصراف دادم و مدتی به ایندیانا رفتم. وقتی به آنجا رسیدم به او اطلاع دادم، انگیزه من عمدتاً این بود که به او اطلاع دهم که از کار نشر خارج شده ام و بنابراین دیگر در موقعیتی نیستم که به نامه های مربوط به کتاب ها توجه تجاری داشته باشم.
اما نامه های او همچنان با همان نظم به دست من می رسید. در حالی که من به سختیباید بگویم، من از این مکاتبه بسیار لذت بردم، قطعاً از آن خجالت کشیدم، زیرا نمیتوانستم اما عمیقاً احساس کنم که وقت او را بیهدف میگیرم.
با این حال، البته، احساس می کردم که باید بدون تأخیر بی ادبانه به تک تک نامه های او پاسخ دهم و به محض اینکه او پاسخ من را دریافت کرد، دوباره پاسخ داد. با این حال، به تدریج، سرعت کار را کاهش دادیم. نامه های او ولخرجی از چیزهای شوخ بود. می ترسم آنها را نگه نداشته باشم. اگر چنین است من نمی دانم آنها کجا هستند – من در مورد یک معامله خوب حرکت می کنم.
یک بازی منظم با کلمات به یاد دارم. من نمی دانم که آیا خود او تا به حال از آن در جای دیگری استفاده کرده است یا نه. من از آن در کتابی استفاده کردم و به آقای هونکر اعتبار دادم. به او گفته بودم که خودم برای نوشتن می روم. نظر او این بود: «کسی که به قلم زندگی می کند، به قلم هلاک می شود». به یاد دارم که برخی از نامه های او با امضای “جیم، مرد قلم” نوشته شده بود.
و خواندن آنها ترفند ساده ای نبود. او از جوهر کم رنگ استفاده کرد. دست خط کوچک، کنجکاو و برای من تقریبا ناخوانا بود. من نمی دانم چرا آهنگسازان او را مورد حمله قرار ندادند. او همه چیز را با دست نوشت. هرگز استفاده از ماشین تحریر را یاد نمی گرفت و اعلام کرد.
که نمی تواند توانایی دیکته را کسب کند. این من را به داستان یکی از مقالههایی که او در کتابمن کمک کرد، سوق داد . هنگامی که، پس از بازگشت به نیویورک، (برای مدتی) سردبیر این مجله شدم، او را برای مشارکت دنبال کردم. بله، بعداً برای ما چیزی می فرستاد، اما همیشه بعداً، بعداً. وقتی یک دسته بزرگ از “کپی” نوشته شده روی کاغذ زرد رسید.
آرایشگاه زنانه فردوس غرب : تقریباً امیدم را از دست دادن چیزی از او قطع کرده بودم. با این انتظار که رمزگشایی نسخه خطی چند روز طول بکشد، با خوشحالی دریافت آن را یکباره تایید کردم، بدون اینکه فکر کنم ماهیت مقاله را زیر سوال ببرم. وقتی سعی کردم مقاله را بخوانم.
بعد از اینکه صفحه اول را به پهلو، بعد وارونه نگه داشتم، سپس آن را در آینه بررسی کردم، “هزینه را پشت سر گذاشتم” و کپی را مستقیماً برای چاپگرها فرستادم.