امروز
(یکشنبه) ۰۴ / آذر / ۱۴۰۳
رنگ مرواریدی سون تایم
رنگ مرواریدی سون تایم | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت رنگ مرواریدی سون تایم را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با رنگ مرواریدی سون تایم را برای شما فراهم کنیم.۳۱ فروردین ۱۴۰۳
رنگ مرواریدی سون تایم : او به خرچنگ گفت: “از آب بیا بیرون.” “من می خواهم با شما صحبت کنم.” خرچنگ با تنبلی به سطح بالا رفت و کمی سنگ را گرفت. در حالی که سرش بالای آب بود. با صدای ضربدری گفت: “چه چیزی می خواهید؟” دوروتی پاسخ داد: «ما از شما میخواهیم تار عنکبوتهای بنفش را با چنگالهایتان قطع کنید.
رنگ مو : بنابراین باید اسب اره و واگن را تا بازگشتمان اینجا بگذاریم». دوروتی پاسخ داد: “اشکال ندارد، به هر حال من از سوارکاری خسته شده ام. فکر می کنی، اوزما، ما در نزدیکی کشور اسکیزر هستیم؟” “نمی توانم بگویم، دوروتی عزیز، اما می دانم که ما در مسیر درستی حرکت کرده ایم، بنابراین مطمئناً به موقع آن را پیدا خواهیم کرد.” برس اسکرابی تقریباً شبیه بیشه درختان کوچک بود.
رنگ مرواریدی سون تایم
رنگ مرواریدی سون تایم : در چنین مواقعی از مزارع عبور میکردند و از دستهای از درختان دوری میکردند و از جویبارها و جویبارها دور میزدند هر وقت به سراغشان آمدند. اما سرانجام به دامنه تپه ای وسیعی رسیدند که از نزدیک با برس پوشیده شده بود و واگن نمی توانست از آن عبور کند. اوزما گفت: «حتی برای من و تو هم سخت خواهد بود که بدون پاره کردن لباسهایمان عبور کنیم.
زیرا به بلندی سر دو دختر می رسید که هیچ یک از آنها قد بلندی نداشتند. آنها مجبور بودند راه خود را به داخل و خارج کنند، تا زمانی که دوروتی ترسید گم شوند و در نهایت توسط یک چیز عجیب که مانع از پیشرفت بیشتر آنها شد متوقف شدند. تار بزرگی بود – گویی توسط عنکبوتهای غولپیکر بافته شده بود – و لایهی ظریف توری بهطور محکم به شاخههای بوتهها چسبانده شده بود و به شکل نیمدایره به سمت راست و چپ ادامه میداد.
رشته های این تار به رنگ ارغوانی درخشان و بافته شده در نقش های هنری متعدد بود، اما از زمین به شاخه های بالای سر دختران رسید و نوعی حصار تشکیل داد که آنها را به داخل پرچین می کرد. دوروتی گفت: «اما خیلی قوی به نظر نمی رسد. “من تعجب می کنم که آیا ما نمی توانستیم از آن عبور کنیم.” او تلاش کرد.
اما وب را قوی تر از آنچه به نظر می رسید یافت. تمام تلاش های او نتوانست یک رشته را قطع کند. اوزما تصمیم گرفت: «به نظر من باید به عقب برگردیم و سعی کنیم این وب عجیب را دور بزنیم. بنابراین آنها به سمت راست چرخیدند و با دنبال کردن وب متوجه شدند که به نظر می رسد در یک دایره منظم پخش شده است.
رفتند و رفتند تا اینکه بالاخره اوزما گفت دقیقا به همان نقطه ای که از آنجا شروع کرده بودند بازگشته اند. او به دوروتی گفت: «این یک دستمال است که وقتی قبلاً اینجا بودیم، آن را انداختهای. دختر کوچولو فریاد زد: “در این صورت، آنها باید وب را پشت سر ما ساخته باشند، پس از اینکه ما وارد تله شدیم.” اوزما پذیرفت: «درست است.
رنگ مرواریدی سون تایم : دشمنی سعی کرده ما را زندانی کند.» دوروتی گفت: “و آنها هم این کار را کردند.” “من تعجب می کنم که آن کی بود.” اوزما گفت: «این یک تار عنکبوت است، من کاملاً مطمئن هستم، اما باید کار عنکبوت های عظیمی باشد.» “کاملا درسته!” صدایی از پشت سرشان به گریه افتاد. پیچ به سرعت در اطراف، عنکبوت بنفش بزرگی را دیدند که در فاصله ای دو یاردی نشسته بود و با چشمان کوچک و درخشانش به آنها نگاه می کرد.
سپس ده ها عنکبوت بنفش بزرگ دیگر از میان بوته ها خزیدند که به اولین سلام کردند و گفتند: وب تمام شد، ای پادشاه، و غریبه ها زندانی ما هستند. دوروتی از قیافه این عنکبوت ها اصلا خوشش نمی آمد. آنها سرهای بزرگ، پنجه های تیز، چشمان کوچک و موهای مبهم در سراسر بدن بنفش خود داشتند.
او به اوزما زمزمه کرد: “آنها بدجنس به نظر می رسند.” “چکار باید بکنیم؟” اوزما با چهره ای جدی به عنکبوت ها خیره شد. هدف شما از این که ما را زندانی کنید چیست؟ او پرسید. پادشاه عنکبوتی پاسخ داد: “ما به کسی نیاز داریم که برای ما خانه نگه دارد.” جارو کردن و غبارروبی و صیقل دادن و شستن ظروف باید انجام شود، و این کاری است که مردم من از انجام آن بیزارند.
بنابراین تصمیم گرفتیم که اگر غریبه ای به سراغ ما آمد، آنها را دستگیر کرده و خدمتگزار خود کنیم.» دختر با وقار گفت: “من شاهزاده اوزما هستم، فرمانروای تمام اوز.” “خب، من پادشاه همه عنکبوت هستم،” پاسخ بود،”و این مرا ارباب تو می کند. با من به قصر من بیا تا تو را در کار تو آموزش دهم.” دوروتی با عصبانیت گفت: “نخواهم کرد.” “ما کاری با شما نخواهیم داشت.” عنکبوت با لحنی شدید.
پاسخ داد: «ما در مورد آن خواهیم دید،» و لحظه بعد او مستقیماً به سمت دوروتی شیرجه زد و پنجه های پاهایش را باز کرد که انگار می خواهد او را با نوک های تیز بگیرد و نیشگون بگیرد. اما دخترک کمربند جادویی خود را بسته بود و نبود آسیب دیده است. پادشاه عنکبوتی حتی نتوانست او را لمس کند. او به سرعت چرخید و به اوزما حمله کرد.
اما او عصای جادویی خود را بالای سر او گرفت و هیولا طوری عقب رفت که گویی به او زده شده بود. دوروتی به او توصیه کرد: «بهتر است ما را رها کنید، زیرا می بینید که نمی توانید به ما صدمه بزنید.» پادشاه عنکبوتی با عصبانیت گفت: “پس می بینم.” “جادوی تو بزرگتر از من است. اما من به تو کمک نمی کنم که فرار کنی.
رنگ مرواریدی سون تایم : اگر بتوانی تار جادویی را که مردم من بافته اند بشکنی، ممکن است بروی، وگرنه باید اینجا بمانی و از گرسنگی بمیری.” با آن پادشاه عنکبوتی سوت عجیبی زد و همه عنکبوت ها ناپدید شدند. اوزمای زیبا با آهی پشیمان گفت: «در سرزمین پریان من جادو بیشتر از آن چیزی است که من آرزو داشتم. “به نظر می رسد که قوانین من رعایت نشده است.
زیرا حتی این عنکبوت های هیولا با استفاده از جادو از من سرپیچی می کنند.” دوروتی گفت: «حالا به این موضوع اهمیتی نده. بیایید ببینیم برای رهایی از این تله چه کاری می توانیم انجام دهیم. آنها اکنون وب را با دقت زیادی بررسی کردند و از قدرت آن شگفت زده شدند. اگرچه از بهترین موهای ابریشمی ظریف تر بود.
اما در برابر تمام تلاش های آنها برای کار کردن مقاومت کرد، حتی اگر هر دو دختر تمام وزن خود را روی آن انداختند. “ما باید ابزاری پیدا کنیم که باعث قطع شدن آن شود اوزما در نهایت گفت: “بگذارید به دنبال چنین ابزاری باشیم.” پس در میان بوته ها سرگردان شدند و سرانجام به حوض کم عمقی از آب رسیدند که توسط یک چشمه کوچک جوشان تشکیل شده بود.
رنگ مرواریدی سون تایم : دوروتی خم شد تا نوشیدنی بخورد و در آب یک خرچنگ سبز رنگ به اندازه دست او کشف کرد. خرچنگ دو چنگال بزرگ و تیز داشت و به محض اینکه دوروتی آنها را دید به این فکر افتاد که آن پنجه ها می توانند آنها را نجات دهند.