امروز
(یکشنبه) ۰۴ / آذر / ۱۴۰۳
رنگ مرواریدی ترام کالر
رنگ مرواریدی ترام کالر | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت رنگ مرواریدی ترام کالر را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با رنگ مرواریدی ترام کالر را برای شما فراهم کنیم.۳۱ فروردین ۱۴۰۳
رنگ مرواریدی ترام کالر : نقش نجیب تری را به عهده بگیرم و سال های میانی را برای مستقل کردن خودم به کار بگیرم. بعد از کلی فکر کردن به خواسته های خانواده ام عمل کردم و حرفه ای را انتخاب کردم. تصمیم گرفتم در آکادمی نیویورک پزشکی بخوانم. این وضعیت آینده من برای من مناسب بود.
رنگ مو : را برای من توضیح داد و در پایان قول داد که مرتباً یکی را برای من بفرستد. بلافاصله پس از بازگشت به شهر ساخته شد. روزها، ساعت ها، دقایقی را که بین آن وعده و رفتنش فاصله داشت، شمردم. در ضمن من بیکار نبودم. هر ماده شفافی که بیشترین شباهت را به عدسی داشت، من مشتاقانه از آن استفاده کردم و تلاش های بیهوده ای برای تحقق بخشیدن به آن ابزاری به کار بردم که نظریه ساخت آن را هنوز به طور مبهم درک می کردم.
رنگ مرواریدی ترام کالر
رنگ مرواریدی ترام کالر : درست است، فقط اشکال نامشخص و ناقصی را ارائه میدهد، اما هنوز آنقدر شگفتانگیز است که تخیل من را به حالت هیجانی ماقبل طبیعی برساند. پسر عمویم با دیدن من به این ساز بی ادبانه همه چیزهایی را که در مورد اصول میکروسکوپ می دانست، برای من توضیح داد و چند مورد از شگفتی هایی که از طریق نمایندگی آن انجام شده بود.
تمام شیشههای حاوی آن گرههای کروی شکل که معروف به «چشم گاو» بود، بهطور بیرحمانهای نابود شدند، به امید به دست آوردن عدسیهایی با قدرت شگفتانگیز. من حتی تا آنجا پیش رفتم که طنز بلورین را از چشم ماهی ها و حیوانات بیرون کشیدم و سعی کردم آن را به سرویس میکروسکوپی فشار دهم. اعتراف می کنم که عینک را از عینک عمه آگاتا دزدیده ام.
با این ایده مبهم که آنها را به عدسی هایی با خاصیت بزرگنمایی شگفت انگیز خرد کنم – که در آن تلاش به ندرت لازم است بگویم که من کاملاً شکست خوردم. بالاخره ساز موعود آمد. از آن درجه ای بود که به میکروسکوپ ساده فیلد معروف بود و شاید حدود پانزده دلار قیمت داشت. تا آنجا که اهداف آموزشی پیش رفت، دستگاه بهتری انتخاب نمی شد.
همراه آن رساله کوچکی در مورد میکروسکوپ بود – تاریخچه، کاربردها و اکتشافات آن. آن موقع برای اولین بار «سرگرمی های شب های عربی» را فهمیدم. نقاب کسل کننده وجود معمولی که در سراسر جهان آویزان بود، به نظر می رسید که ناگهان از بین رفت و سرزمینی از افسون ها را آشکار کرد. من نسبت به همراهانم همان گونه احساس می کردم که بیننده نسبت به توده های عادی مردم احساس می کند.
رنگ مرواریدی ترام کالر : من با طبیعت به زبانی صحبت کردم که آنها نمی توانستند بفهمند. من در ارتباط روزانه با شگفتیهای زندهای بودم که هرگز در وحشیترین رؤیاهای خود تصور نمیکردند، به فراسوی درگاه بیرونی اشیا نفوذ کردم و در پناهگاهها پرسه زدم. آنجا که آنها فقط قطره ای باران را دیدند که به آرامی از شیشه پنجره می غلتید، من جهانی از موجودات را دیدم.
که با تمام شور و اشتیاق مشترک در زندگی جسمانی متحرک شده بودند و کره ی کوچک خود را با کشمکش هایی به همان اندازه سخت و طولانی درگیر می کردند. در لکه های معمولی کپک، که مادرم، خانه دار خوب که بود، به سختی از گلدان های مربای خود دور کرد، برای من اقامت گزید، به نام کپک، باغ های مسحور شده.
پر از دشت ها و خیابان هایی از متراکم ترین شاخ و برگ ها و شگفتانگیزترین سرسبزی، در حالی که از شاخههای خارقالعاده این جنگلهای میکروسکوپی، میوههای عجیبی آویزان شده بود که با رنگ سبز و نقرهای و طلایی درخشان بودند. این عطش علمی نبود که در این زمان ذهن من را پر کرد. این لذت خالص شاعری بود.
که دنیایی از شگفتی ها برایش آشکار شده است. من از لذت های تنهایی ام با هیچ کس صحبت نکردم. تنها با میکروسکوپم، روز از نو و شب از نو، چشمانم را تار میکردم و به شگفتیهایی که برایم آشکار میشد نگاه میکردم. من مانند کسی بودم که با کشف عدن باستانی که هنوز با تمام شکوه اولیه اش وجود دارد.
باید تصمیم بگیرم که در تنهایی از آن لذت ببرم و هرگز راز محل آن را به فانی خیانت نکنم. میله زندگی من در این لحظه خم شد. من مقدر کردم که یک میکروسکوپیست باشم. البته، مثل هر تازهکار، خودم را یک کاشف تصور میکردم. من در آن زمان که هزاران عقل حاد به همان تعقیب من مشغول بودند، و با مزیت ابزاری که هزار بار قویتر از من بود، نادان بودم.
رنگ مرواریدی ترام کالر : نام لیوونهوک، ویلیامسون، اسپنسر، ارنبرگ، شولتز، دوژاردین، شاکت، و شلایدن در آن زمان برای من کاملاً ناشناخته بود، یا اگر می دانستم، از تحقیقات صبورانه و شگفت انگیز آنها بی اطلاع بودم. در هر نمونه تازه ای از کریپتوگامیا که زیر ابزارم قرار می دادم، معتقد بودم که شگفتی هایی را کشف کردم که جهان هنوز نسبت به آنها ناآگاه بود.
به خوبی به یاد دارم که اولین باری که متوجه شدم حیوان چرخ معمولی پرههای انعطافپذیرش را منبسط و منقبض میکند و ظاهراً در آب میچرخد، هیجان لذت و تحسین را در من فرو برد. افسوس! همانطور که بزرگتر شدم و به برخی از آثار مربوط به مطالعه مورد علاقه ام دست یافتم، دریافتم که تنها در آستانه علمی هستم که برخی از بزرگ ترین مردان عصر زندگی و عقل خود را وقف آن کرده اند.
وقتی بزرگ شدم، والدینم، که از بررسی تکههای خزه و قطرههای آب از طریق یک لوله برنجی و یک تکه شیشه، به احتمال کمی نتیجه عملی را میدیدند، نگران این بودند که من شغلی را انتخاب کنم. آرزوی آنها این بود که من وارد شمارش خانه عمویم، اتان بلیک، تاجر مرفهی شوم که در نیویورک تجارت می کرد. من قاطعانه با این پیشنهاد مبارزه کردم. من هیچ ذوقی برای تجارت نداشتم.
رنگ مرواریدی ترام کالر : من فقط باید شکست بخورم. خلاصه من حاضر نشدم تاجر شوم. اما برای من لازم بود که یک تعقیب را انتخاب کنم. پدر و مادر من از مردم نیوانگلند ثابت بودند که بر ضرورت کار اصرار داشتند، و بنابراین، اگرچه به لطف وصیت عمه آگاتا بیچاره ام، من باید به محض رسیدن به سن بلوغ، ثروت اندکی را به ارث ببرم تا بتوانم من را بالاتر از نیاز قرار دهد. تصمیم گرفته شد که به جای این که منتظر این کار باشم.