امروز
(یکشنبه) ۰۴ / آذر / ۱۴۰۳
رنگ مو مخصوص موهای فر
رنگ مو مخصوص موهای فر | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت رنگ مو مخصوص موهای فر را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با رنگ مو مخصوص موهای فر را برای شما فراهم کنیم.۳۰ فروردین ۱۴۰۳
رنگ مو مخصوص موهای فر : با این حال، در ذات شاهزاده اینگا نبود که برای مدت طولانی ناامید شود، ماجراجویی های گذشته او اعتماد به نفس و شجاعت را به او آموخت، عقل او را تیز کرد و به او نبوغ اختراع بخشید. نشست و با جدیت به راه های فرار از خطر خود فکر کرد و سرانجام ایده ای هوشمندانه به ذهنش رسید.
رنگ مو : سپس در فولادی را از لولاهایش پیچاند و در امتداد گذرگاه کوتاه خزنده، خود را در غار سوم یافت. اما اکنون نور ضعیفی که قبلاً او را هدایت کرده بود ناپدید شده بود. با این حال، با نگاه کردن به تاریکی غار، چیزی را دید که به نظر می رسید دو دیسک گرد از شعله است که درخششی آرام بر کف و دیوارها می تابید. با این درخشش کسل کننده، او شکل مردی عظیم الجثه را نشان داد که در مرکز غار نشسته بود.
رنگ مو مخصوص موهای فر
رنگ مو مخصوص موهای فر : درب فولادی این پایان سلسله غارها و راهروها بود. حالا بود که وحشت موقعیتش با تمام قوا به ذهن پسرک رسید. اما او تصمیم گرفت که بدون مبارزه تسلیم سرنوشت خود نشود و متوجه شد که دارای مروارید آبی است که به او قدرت شگفت انگیزی می بخشید، به سرعت زنجیر را پاره کرد و خود را از دستبند رها کرد.
و دید که توری آهنی برداشته شده و به مرد اجازه ورود داده است. غول لباس پوشیده بود و اندام هایش با موهای درشت قرمز پوشیده شده بود. دیسک های گرد شعله دو چشمش بودند و وقتی دهانش را برای خمیازه باز کرد اینگا دید که آرواره هایش آنقدر گشاد است که ده ها مرد را بین ردیف های بزرگ دندان له می کند. در حال حاضر غول به بالا نگاه کرد و پسر را دید که در طرف دیگر غار خمیده است.
بنابراین با صدایی خشن و بی ادب فریاد زد: “بیا اینجا، زیبای من. من و تو با هم کشتی خواهیم گرفت و اگر موفق شدی مرا پرت کنی، به تو اجازه خواهم داد از غار من عبور کنی.” پسر به چالش پاسخی نداد. او متوجه شد که در خطر شدیدی قرار دارد و از اینکه مروارید صورتی را به شاه رینکیتینک قرض داده پشیمان شد. اما اکنون برای پشیمانی های بیهوده دیر شده بود.
رنگ مو مخصوص موهای فر : اگرچه می ترسید که حتی قدرت زیادش نیز در برابر این هیولای مودار به دردش بخورد. زیرا بازوهای او آنقدر بلند نبودند که یک چهارم بدن عظیم غول را بپوشاند، در حالی که اندام های قدرتمند هیولا احتمالاً زندگی اینگا را قبل از اینکه بتواند تسلط پیدا کند، از بین می برد. بنابراین شاهزاده تصمیم گرفت از ابزارهای دیگری برای مبارزه با این دشمن استفاده کند که بدون شک برای جلوگیری از بازگشت او در آنجا قرار گرفته بود.
با عقب نشینی از گذرگاه به اتاقی رسید که در آن زنجیر شده بود و تیر آهنی را از سوکتش بیرون آورد. ضخامت آن یک پا و طول آن چهار فوت بود و از آهن جامد آنقدر سنگین بود که بلند کردن آن برای سه مرد معمولی سخت بود. پس از بازگشت به غار، پسر میله بزرگ را بالای سرش تاب داد و آن را با نیرویی قوی به سمت غول کوبید. انتهای میله به پیشانی هیولا اصابت کرد و با یک ناله تمام طولش روی زمین افتاد و بی حرکت دراز کشید.
وقتی غول سقوط کرد، درخشش چشمانش محو شد و همه چیز تاریک شد. با احتیاط، چون اینگا مطمئن نبود غول مرده است، پسر راه خود را به سمت دهانه ای که به غار میانی منتهی می شد احساس کرد. در ورودی تنگ و تاریکی شدید بود، اما پسر که اکنون شجاع تر بود، با جسارت جلو رفت. فوراً زمین شروع به فرورفتن در زیر او کرد.
در حالت هشدار شدید برگشت و جهشی کرد که به او امکان داد تا کنارههای سنگی دیوار را بگیرد و در گذرگاهی که تازه از آن عبور کرده بود دوباره جای خود را به دست آورد. به ندرت به این پناهگاه دست پیدا کرده بود که یک تصادف شدید در سراسر غار طنین انداز شد و صدای سیل سیل آسا از پایین تر آمد. اینگا در جیبش احساس کرد.
رنگ مو مخصوص موهای فر : چند کبریت پیدا کرد که یکی از آن ها را روشن کرد و جلویش نگه داشت. در حالی که سوسو می زد، دید که تمام کف غار سقوط کرده است، و می دانست که اگر فوراً جای خود را در گذرگاه به دست نمی آورد، به ورطه ای که در زیر او قرار داشت فرو می رفت. با نور یک کبریت دیگر، دهانه آن سوی غار را دید و فکر کرد که احتمالاً ممکن است از خلیج بپرد.
البته، این کار هرگز بدون قدرت شگفت انگیزی که مروارید آبی به او عطا کرده بود، محقق نمی شد، اما اینگا این احساس را داشت که یک فنر قدرتمند ممکن است او را از شکاف به امن منتقل کند. او نمی توانست در جایی که بود بماند، این مسلم بود، بنابراین تصمیم گرفت که تلاش کند. از اولین غار و راهروی کوتاه دوید. سپس با تمام قدرت خود را بر فراز خلیج سیاه غار دوم پرتاب کرد.
او به سرعت پرواز کرد و اگرچه قلبش از ترس ایستاده بود، فقط چند ثانیه طول کشید که پاهایش به طاقچه گذرگاه مقابل برخورد کرد و فهمید که این شاهکار شگفت انگیز را با خیال راحت انجام داده است. اینگا تنها با مکثی که برای یک نفس طولانی آسوده خاطر می کند، به سرعت از راهروی کج که به آخرین غار از این سه منتهی می شد گذشت. اما وقتی به آن رسید، ناگهان مکث کرد.
چشمانش در اثر تابش نور شدیدی که بر آنها تابید تقریباً کور شد. اینگا در حالی که صورتش را با دستانش پوشانده بود، پشت گوشه ای از صخره عقب نشینی کرد و با عادت کردن تدریجی چشمانش به نور، سرانجام توانست بدون پلک زدن به تابش خیره کننده عجیبی که به سرعت وضعیت غار را تغییر داده بود، خیره شود. وقتی از این طاق عبور کرد، کاملاً خالی بود.
رنگ مو مخصوص موهای فر : اکنون کف صاف صخره همه جا را با بستری از زغال های درخشان پوشانده بود که زبانه های کوچکی از شعله های قرمز و سفید را بیرون می زد. در واقع، تمام غار یک کوره هیولا بود و گرمای ناشی از آن ترسناک بود. قلب اینگا در درون او غرق شد زیرا متوجه شد که مانع وحشتناکی که توسط پادشاه حیله گر بین او و ایمنی غارهای دیگر قرار داده شده است.
راه برگشتی وجود نداشت، زیرا برای او غیرممکن بود که دوباره از خلیج غار دوم بپرد، راهروی این طرف آنقدر کج بود که قبل از پریدن نمی توانست بدود. او همچنین نمی توانست از روی زغال های درخشان غاری که روبروی او بود بپرد، زیرا بسیار بزرگتر از غار میانی بود. در این دوراهی او می ترسید که قدرت زیادش هیچ فایده ای برایش نداشته باشد و به شدت خود را به خاطر جدایی از مروارید صورتی که او را از آسیب حفظ می کرد سرزنش کرد.