امروز
(یکشنبه) ۰۴ / آذر / ۱۴۰۳
رنگ مو مشکی یاسی
رنگ مو مشکی یاسی | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت رنگ مو مشکی یاسی را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با رنگ مو مشکی یاسی را برای شما فراهم کنیم.۲۹ فروردین ۱۴۰۳
رنگ مو مشکی یاسی : و خطوط تیره مواج مشخصتر و تیرهتر به نظر میرسیدند، اما هنوز هم بسیار نرم. در واقع، وقتی دیدم که جوک در یک نور خاص بسیار خوش تیپ به نظر می رسد، شگفت زده شدم. این اولین باری بود که متوجه تغییر رنگ شدم.
مو : همانطور که می توانست پاها را روی زمین بگذارد و قوطی شیر محکم به بینی اش چسبیده بود. دزد حریص در تلاش برای بیرون آوردن آخرین ضایعات، بینی و فک بالایی خود را بیش از حد به داخل فرو کرده بود و لبه های دندانه دار حلبی او را گرفته بود. و آخرین موردی که از پذیرایی تولدمان دیدیم، قلع بود که زیر نور خورشید روی بینی اسنارلی میدرخشید.
رنگ مو مشکی یاسی
رنگ مو مشکی یاسی : قرار بود به جای کره و مربا روی «دوغ پسران» خود بمالیم. قرار بود یک جشن واقعی باشد! ما پنج نفر در یک دایره نشستیم و روی گلدان شکارچی خود شروع کردیم و چیزهای خوب را برای آخرین بار ذخیره کردیم. در حالی که ما هنوز مشغول خورش بودیم، صدای جیغ دلخراشی از اسنارلیو آمد و ما به موقع به اطراف نگاه کردیم تا او را ببینیم.
در حالی که او زوزهکشی میکرد داخل بوته. اسنارلیو به پایان بدی رسید: استادش در حالی که با ژامبون در حال فرار بود به او شلیک کرد. او وقتی به اردوگاه ما آمد یک سگ کامل بود و برای یادگیری اصول و آداب خوب خیلی پیر بود. سگها مانند انسانها هستند: آنچه در جوانی یاد میگیرند، چه خوب و چه از شر، به آسانی فراموش نمیشوند. من خیلی زود با جوک شروع کردم.
با یادآوری صحبت های راکی - سعی کردم به او کمک کنم. اگر برای غذا دادن به سگ مشکلی نداشته باشید، مجازات کردن سگ به خاطر دزدی فایده ای ندارد. این برای سگ بسیار خشن است. او باید به آرامی و به تنهایی بفهمد که چه چیزی را ممکن است بگیرد و چه چیزی را نه. گاهی اوقات آنچه را که قرار بود ببرد، رها می کند و گرسنه می ماند. و گاه چیزی را که برایش مقصود نبود.
می گیرد و کوبیده می شود. عادلانه نیست. اگر اینطور با او رفتار کنید نمی توانید انتظار داشته باشید که یک سگ خوب داشته باشید و سگی که شما را درک کند. برخی از مردان به سگ های خود می آموزند که از هیچ کس جز خودشان غذا نگیرند. یک روز که در مورد آموزش سگ ها صحبت می کردیم، تد به یکی از دیگران گفت که دهان جس را باز کند و یک تکه گوشت در آن بگذارد.
او متعهد شد که حرفی نزند و حتی به او نگاه نکند. گوشت را در دهان او گذاشتند و آرواره هایش را محکم روی آن بسته بودند. اما به محض اینکه آزاد شد آن را رها کرد، به طرف دیگر تد رفت و نزدیک به او نشست. او برای یک دقیقه یا بیشتر منتظر ماند و بدون اینکه نگاهی به او بیندازد، به آرامی گفت: “باشه.” او در یک ثانیه دوباره برگشت و با یک لقمه گرسنه تکه گوشت را پیچید.
رنگ مو مشکی یاسی : من به جوک یاد دادم که در اردوگاه به غذا دست نزند تا زمانی که به او گفته شد “بخور”. درس وقتی شروع شد که او صبح نعلبکی فرنی خود را گرفت. و او باید فکر می کرد که این ظالمانه است که آن را جلوی او بگذارند، و سپس هر بار که می خواست در آن شیرجه بزند، نگهش می داشت یا با انگشت به بینی ضربه می زد. در ابتدا او برای رسیدن به آن تلاش کرد و جنگید.
سپس سعی کرد عقب نشینی کند و از طرف دیگر طفره برود. سپس مات و مبهوت شد و به این فکر کرد که اصلاً برای او نیست، خواست از آنجا برود و دیگر کاری با آن نداشته باشد. با این حال، در عرض چند روز، او را مجبور کردم که بی حرکت دراز بکشد و فقط وقتی او را نوازش کردم و او را به سمت آن هل دادم. و در مدت کوتاهی آنقدر حالش خوب شد که میتوانستم.
غذایش را بدون اینکه چیزی بگویم بگذارم و منتظر اجازه بماند. او دراز می کشید و سرش را روی پنجه هایش قرار می داد و بینی اش را درست روی نعلبکی قرار می داد تا وقتی دستور می رسید وقت خود را از دست ندهد. اما تا زمانی که «بگیر» را نشنید به آن دست نزد. او هرگز سرش را تکان نمیداد، اما چشمهای تیره و قهوهای رنگش، پر از اشتیاق کودکانه، به یک طرف بالا میرفت و به چشمان من خیره میشد.
من معتقدم که او به لب های من نگاه کرد. وقتی دستور آمد خیلی سریع عمل کرد. وقتی بزرگ شد و درس هایش را آموخت، دیگر نیازی به این تمرین ها نبود. او آنقدر مرا درک کرد که اگر سرم را تکان می دادم یا دستم را طوری حرکت می دادم که به معنای «خیلی خب» بود، جلوتر می رفت: در آن زمان نیز او باوقار و صبور بود. و فقط در توله سگش بود که نزدیک غذایش خم می شد و از بی حوصلگی و هیجان می لرزید.
رنگ مو مشکی یاسی : یک درس بود که بیشتر از همه از آن متنفر بود. یک تکه گوشت را روی بینیاش متعادل میکردم و مجبورش میکردم آن را آنجا نگه دارد تا حرف گرفتن آن برسد. هر چند وقت یکبار چشمانش را می بست که انگار دید گوشت بیش از حد تحملش بود، و دهانش از بوی خوش آن چنان آب می زد که رگه های بلند دریبل از دو طرف آویزان می شد. به نظر می رسد غیرضروری و حتی بی رحمانه وسوسه کردن.
سگ به این طریق. اما اینطور نبود: آموزش بود. و این مهربانی واقعی بود به او آموخت که استادش را درک کند و فرمانبردار، صبور و مراقب باشد. به او یاد داد که دزدی نکند. او را از بیماری های بسیار و شاید مرگ نجات داد. به او ادب آموخت و این امکان را برای او فراهم کرد که با استادش زندگی کند و مانند یک دوست با او رفتار شود. تغذیه خوب، مراقبت خوب و ورزش فراوان به زودی تغییر بزرگی در جوک ایجاد کرد.
او دیگر مانند سوسک به نظر نمی رسید – همه جا بزرگتر شد، نه تنها در یک قسمت که در ابتدا انجام داده بود. گردنش ضخیم و قوی شد و پاهایش صاف و پر از عضله شد. بقیه که هر روز او را میدیدند، دیر متوجه این چیزها میشدند، اما شن و ماسهام مدتها پیش به طلا تبدیل شده بود، و همیشه میگفتند من هیچ چیز بدی در جوک نمیبینم. یک تغییر دیگر وجود داشت که آهسته تر آمد.
رنگ مو مشکی یاسی : به نظر من بسیار شگفت انگیزتر بود. بعد از غذای صبحگاهی، اگر کاری نبود، در جایی سایه می خوابید و خوب به یاد دارم که یک روز او را در حالی که دراز کشیده بود تماشا کردم. کمی سایه اش دور شده بود و او را در آفتاب روشن رها کرده بود. و همانطور که نفس میکشید و دندههایش بالا و پایین میرفت، نوک موهای پهلو و پشتش نور خورشید را میگرفت و مانند طلای صیقلی میدرخشید.