امروز
(یکشنبه) ۰۴ / آذر / ۱۴۰۳
کراتین مو بیو گلد
کراتین مو بیو گلد | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت کراتین مو بیو گلد را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با کراتین مو بیو گلد را برای شما فراهم کنیم.۱۲ مهر ۱۴۰۳
کراتین مو بیو گلد : اما چگونه آن را انجام دهم؟» اشراف، درباریان و مشاوران چیزی نگفتند، اما سعی کردند خود را پشت سر خود پنهان کنند یکدیگر. سپس سیمون سوم گفت: «اعلیحضرت، اگر نصیحتی را ارائه دادم، مرا ببخشید. می خواهید به جزیره بروید بوسان؟ چه چیزی می تواند آسان تر باشد.
رنگ مو : در کشتی من به جای آن یک هفته دیگر به آنجا خواهید رسید طی ده سال. اما از شورای خود بخواهید که در هنگام ورود به شما توصیه کند که چه کاری انجام دهید یک کلمه، آیا شاهزاده خانم را به طور مسالمت آمیز به دست خواهید آورد یا با جنگ؟ اما خردمندان مثل همیشه ساکت بودند.
کراتین مو بیو گلد
کراتین مو بیو گلد : پادشاه اخم کرد و می خواست چیزی تند بگوید که دیوانه احمق راهش را به سمت جبهه هل داد و گفت: «عزیزم، این همه باهوش چیست؟ اینقدر متحیر هستید؟ موضوع کاملا روشن است. همانطور که به نظر می رسد.
لینک مفید : کراتینه مو
زمان زیادی نخواهد برد برای رسیدن به جزیره چرا سیمون هفتم را نفرستید؟ نمایشگاه را خواهد دزدید دوشیزه به اندازه کافی سریع است، و سپس پادشاه، پدرش، ممکن است فکر کند که او چگونه پیش می رود برای آوردن ارتشش به اینجا – ده سال طول می کشد تا این کار را انجام دهد.
چی به نقشه من فکر می کنی؟» “من چه فکر می کنم؟ چرا، که ایده شما سرمایه است و برای آن پاداش خواهید گرفت آی تی. بیایید، نگهبانان، هر چه سریعتر عجله کنید و سایمون هفتم را از قبل بیاورید من.» چند دقیقه نگذشته بود.
که شمعون هفتم در برابر پادشاه ایستاد و او توضیح داد به او آنچه می خواست انجام شود، و همچنین دزدی به نفع پادشاهش و کشور به هیچ وجه کار اشتباهی نبود، هرچند دزدی بسیار اشتباه بود به نفع خودش جوانترین سیمون که بسیار رنگ پریده و گرسنه به نظر می رسید.
فقط سرش را تکان داد. پادشاه گفت: «بیا، راستی به من بگو. آیا فکر می کنید می توانید آن را بدزدید؟ پرنسس هلنا؟» “چرا نباید او را بدزدم، آقا؟ کار به اندازه کافی آسان است. اجازه بده برادرم کشتی مملو از اشیاء غنی، کلم برواد، فرش ایرانی، مروارید و جواهرات باشد.
مرا در کشتی بفرست چهار برادر وسطی ام را به من همدم بده و نگه دار دو نفر دیگر به عنوان گروگان.» وقتی پادشاه این سخنان را شنید، دلش پر از اشتیاق شد و او دستور داد که همه چیز همانطور که سیمون می خواست انجام شود. هر کس دوید تا دستور خود را انجام دهد.
و در زمان کوتاهی کشتی شگفت انگیز بارگیری شد و آماده شروع به کار شد. پنج سیمون از پادشاه رخصت گرفتند، سوار شدند و زودتر به سفر نرفتند بادبان از آنها تقریبا دور از دید بودند. کشتی مانند الف از میان آب ها عبور کرد شاهین از طریق هوا، و تنها یک هفته پس از شروع رؤیت جزیره بوسان. به نظر می رسید.
که ساحل به شدت محافظت می شود، و از دور نگهبان ادامه دارد برج بلندی فریاد زد: «ایست و لنگر! شما کی هستید؟ اهل کجایید، و چه می خواهی؟» سیمون هفتم از کشتی پاسخ داد: “ما مردمی صلح طلب هستیم. ما می آییم کشور شاه بزرگ و خوب آرشیدج و ما خارجی می آوریم.
کراتین مو بیو گلد : پارچه های پارچه ای غنی، فرش، و جواهرات گران قیمت، که مایلیم به شما نشان دهیم پادشاه و شاهزاده خانم ما می خواهیم تجارت کنیم – بفروشیم، بخریم و مبادله کنیم.» برادران قایق کوچکی را به آب انداختند و مقداری از کالاهای ارزشمند خود را با خود بردند.
آنها تا ساحل پارو زدند و به سمت قصر رفتند. شاهزاده خانم با رز قرمز نشسته بود اتاق، و وقتی برادران را دید که نزدیک می شوند، پرستار و دیگران را صدا زد زنان، و به آنها گفت که بپرسند این افراد چه کسانی هستند و چه کسانی هستند تحت تعقیب. شمعون هفتم به پرستار پاسخ داد: “ما از سرزمین خردمندان آمده ایم.
او گفت، شاه آرشیدج خوب است، و ما انواع کالاها را برای فروش آورده ایم. ما اعتماد داریم که پادشاه این کشور ممکن است از ما استقبال کند و اجازه دهد پادشاه این کشور از ما استقبال کند خدمتکاران مسئولیت کالاهای ما را بر عهده می گیرند.
اگر آنها را لایق آراستن خود بداند پیروان ما راضی خواهیم بود.” این سخنرانی برای شاهزاده خانم تکرار شد که دستور داد برادران باشند بلافاصله به اتاق قرمز آورده شد. آنها با احترام به او تعظیم کردند و نمایش دادند.
چند مخمل پر زرق و برق و پارچه های ابریشمی و جعبه های باز شده از مروارید و گرانبها سنگ ها. چنین چیزهای زیبایی هرگز در جزیره دیده نشده بود، و پرستار و زنان منتظر گیج از این همه شکوه ایستاده بودند. زمزمه کردند با هم که هرگز چنین چیزی را ندیده بودند.
شاهزاده خانم هم دید و تعجب کرد و چشمانش از نگاه کردن به چیزهای دوست داشتنی خسته نمی شد انگشتان از نوازش مواد نرم غنی و نگه داشتن درخشش جواهرات به نور سیمون گفت: «زیباترین شاهزاده خانم». “خوشحال باشید که به خدمتکاران منتظر خود سفارش دهید.
ابریشم ها و مخمل ها را بپذیرید و بگذارید زنانتان لباس های سر خود را با آن بچینند جواهرات؛ اینها گنج های خاصی نیستند. اما اجازه بدهید بگویم که آنها هستند مانند بسیاری از ملیله های رنگی، سنگ ها و طناب های زیبا مروارید در کشتی ما ما دوست نداشتیم بیشتر با خود بیاوریم.
نمی دانستیم چه چیزی سلیقه سلطنتی شما ممکن است اما اگر به نظر شما خوب است که به کشتی ما افتخار کنید در یک بازدید، ممکن است از انتخاب چیزهایی که در شما خوشایند بوده اغماض کنید چشم ها.” این سخنرانی مودبانه شاهزاده خانم را بسیار خوشحال کرد.
نزد شاه رفت و گفت: «پدر عزیز، برخی از بازرگانان با عالی ترین کالاها آمده اند. دعا کن که به کشتی آنها بروم و آنچه را که دوست دارم انتخاب کنم.» شاه فکر کرد و فکر کرد، به سختی اخم کرد و گوشش را مالید. بالاخره داد رضایت داد.
کراتین مو بیو گلد : در هیئت مدیره برای هدایت شاهزاده خانم به کشتی خود، و به رهبری برادران و او به دنبال پرستارش و زنان دیگر، از روی تخته کریستالی عبور کرد.