امروز
(شنبه) ۱۹ / آبان / ۱۴۰۳
سالن زیبایی ملکه
سالن زیبایی ملکه | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت سالن زیبایی ملکه را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با سالن زیبایی ملکه را برای شما فراهم کنیم.۲۰ مهر ۱۴۰۳
سالن زیبایی ملکه : پوسته حس نوشته اولیویا هوارد دانبار از مجله هارپر، دسامبر ۱۹۰۸. با اجازه هارپر و برادران و اولیویا هوارد دانبار. اتاق تاریک و تاریک به طرز غیرقابل تحملی بدون تغییر بود. در عذاب تشخیص، نگاهم از یکی به دیگری از چیزهای راحت و آشنا که زندگی زمینی من در میان آنها گذشته بود، دوید.
رنگ مو : پر از نورها و سایه های جذاب و پرجمعیت با پرندگان خوش صدای، درختان سایه نادیده گرفته شده دیگر برای فرار تلاش نمی کردند، بلکه با احترام زیر بار خورشید و آواز خم می شدند. حتی در پنجرههای بیشیشه بالایی به دلیل نور درون، بیانگر آرامش و رضایت بود. بر فراز مزارع سنگی، گرمای مرئی با لرزشی پر جنب و جوش ناسازگار با جاذبه زمین می رقصید که از ویژگی های ماوراء طبیعی است.
سالن زیبایی ملکه
سالن زیبایی ملکه : چنین جنبه ای بود که این مکان خود را به کلانتر آدامز و دو مرد دیگر که از مارشال بیرون آمده بودند تا به آن نگاه کنند نشان داد. یکی از این افراد آقای کینگ، معاون کلانتر بود. دیگری که بروئر نام داشت، برادر مرحوم خانم مانتون بود.
لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه
بر اساس یک قانون سودمند ایالتی در مورد اموالی که برای مدت معینی توسط مالکی که محل اقامتش مشخص نیست رها شده است، کلانتر نگهبان قانونی مزرعه مانتون و متعلقات متعلق به آن بود. ملاقات فعلی وی صرفاً مطابق با برخی از دستورات دادگاه بود که در آن آقای بروئر به عنوان وارث خواهر متوفی خود اقدام به تصرف ملک کرده بود.
به طور تصادفی، بازدید در روز بعد از شبی که معاون پادشاه قفل خانه را برای هدف دیگری و بسیار متفاوت باز کرده بود، انجام شد. حضور او اکنون به انتخاب خودش نبود: به او دستور داده شده بود که مافوق خود را همراهی کند، و در حال حاضر نمیتوانست به چیزی محتاطانهتر از هوشیاری شبیهسازی شده در اطاعت از فرمان فکر کند.
کلانتر با بی احتیاطی در ورودی را که در کمال تعجب قفل نشده بود باز کرد، از دیدن انبوهی از لباس مردانه که روی کف گذرگاهی که در آن باز می شد، دراز کشیده بود. معاینه نشان داد که شامل دو کلاه، و به همان تعداد کت، جلیقه و روسری است که همگی در وضعیت بسیار خوبی حفظ شدهاند، البته تا حدودی به دلیل غباری که در آن قرار گرفتهاند، آلوده شدهاند.
آقای بروئر به همان اندازه شگفت زده شد، اما احساسات آقای کینگ بی سابقه نیست. کلانتر با علاقه ای جدید و پر جنب و جوش به اقدامات خود، اکنون قفل را باز کرد و دری را در سمت راست باز کرد و هر سه وارد شدند. اتاق ظاهراً خالی بود – نه. وقتی چشمانشان به نور کمتر عادت کرد، چیزی در دورترین زاویه دیوار قابل مشاهده بود.
این یک شکل انسانی بود – مردی که در گوشه ای خمیده بود. چیزی در نگرش متجاوزان را در حالی که به سختی از آستانه عبور کرده بودند، متوقف کرد. این رقم بیشتر و بیشتر خود را به وضوح مشخص می کند. مرد روی یک زانو بود، پشتش در زاویه دیوار بود، شانههایش تا سطح گوشهایش بالا رفته بود، دستهایش جلوی صورتش بود، کف دستها به بیرون، انگشتانش مثل پنجهها باز و کج بود.
سالن زیبایی ملکه : صورت سفیدی که روی گردن جمع شده به سمت بالا چرخیده بود، ترسی غیرقابل بیان داشت، دهان نیمه باز، چشم ها به طرز باورنکردنی باز شده بودند. او سنگ مرده بود. با این حال، به استثنای یک چاقوی بووی، که ظاهراً از دست خود او افتاده بود، شی دیگری در اتاق نبود. در گرد و غبار غلیظی که کف را پوشانده بود، برخی ردپاهای گیج در نزدیکی در و در امتداد دیواری بود که از طریق آن باز می شد.
در امتداد یکی از دیوارهای مجاور نیز، از پشت پنجرههای تختهشده، مسیری وجود داشت که خود مرد برای رسیدن به گوشهاش ساخته بود. به طور غریزی در نزدیک شدن به جسد، سه مرد آن مسیر را دنبال کردند. کلانتر یکی از بازوهای بیرون زده را گرفت. مانند آهن سفت و سخت بود و اعمال نیرویی ملایم تمام بدن را تکان می داد بدون اینکه رابطه اجزای آن تغییر کند.
بروئر، رنگ پریده از هیجان، با دقت به چهره ی کج شده خیره شد. “خدای رحمت!” او ناگهان فریاد زد: “این مانتون است!” کینگ با تلاش آشکاری برای آرامش گفت: “حق با شماست.” او ممکن است اضافه کرده باشد: “وقتی او راسر را به چالش کشید، او را شناختم. قبل از اینکه این ترفند وحشتناک را به او بزنیم، به راسر و سانچر گفتم او کیست. وقتی راسر از این اتاق تاریک بیرون رفت، لباس بیرونی خود را در هیجان فراموش کرد و رانندگی کرد.
با ما در آستینهای پیراهنش – در تمام مراحل بیاعتباری که میدانستیم با چه کسی، قاتل و بزدل سر و کار داریم!» اما آقای کینگ چیزی از اینها نگفت. با نور بهترش سعی می کرد به رمز و راز مرگ مرد نفوذ کند. اینکه او یک بار از گوشه ای که در آن مستقر شده بود حرکت نکرده بود. وضعیت او نه حمله بود و نه دفاع. که او اسلحه خود را رها کرده است.
که آشکارا از وحشت محض چیزی که دیده بود از بین رفته بود – اینها شرایطی بودند که هوش آشفته آقای کینگ به درستی نمی توانست آنها را درک کند. در تاریکی فکری به دنبال گره ای به پیچ و خم شک خود بود، نگاهش که به صورت مکانیکی به سمت پایین در راه کسی که در امور مهم می اندیشد، به چیزی افتاد که در آنجا، در روشنایی روز و در حضور یاران زنده، تحت تأثیر قرار گرفت.
او با وحشت در گرد و غباری که سالها روی زمین نشسته بودند – از دری که آنها وارد شده بودند، مستقیماً از آن طرف اتاق تا داخل حیاط جسد خمیده مانتون منتهی میشد – سه خط موازی رد پا وجود داشت – آثار سبک اما مشخصی از پاهای برهنه. بیرونی بچه های کوچک، درونی یک زن. از نقطه ای که در آن پایان یافتند، برنگشتند. همه به یک طرف اشاره کردند.
سالن زیبایی ملکه : بروئر، که در همان لحظه آنها را مشاهده کرده بود، با حالتی پر از توجه به جلو خم شده بود و به طرز وحشتناکی رنگ پریده بود. “اینو ببین!” او گریه کرد و با دو دست به نزدیکترین اثر پای راست زن اشاره کرد، جایی که ظاهراً ایستاده بود و ایستاده بود. انگشت میانی پا از دست رفته است – گرترود بود! گرترود خانم مانتون فقید، خواهر آقای بروئر بود.