امروز
(جمعه) ۰۲ / آذر / ۱۴۰۳
سالن زیبایی نیلسا شهرقدس
سالن زیبایی نیلسا شهرقدس | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت سالن زیبایی نیلسا شهرقدس را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با سالن زیبایی نیلسا شهرقدس را برای شما فراهم کنیم.۲۰ مهر ۱۴۰۳
سالن زیبایی نیلسا شهرقدس : یا آیا شما نیز در اینجا احساس – چیزی – عجیب و غریب دارید؟” او نیمه هق هق گریه کرد: “اوه، اینجا چیز بسیار عجیبی وجود دارد.” “همیشه وجود خواهد داشت.” “به بهشت بخیر بچه، منظورم این نبود!” بلند شد و ایستاد و به او نگاه کرد. “البته من می دانم که شما اعتقادات خود را دارید و من به آنها احترام می گذارم، اما شما به همین خوبی می دانید که من هیچ چیز از این دست ندارم! من به طرز غیر قابل لمسی نزدیک او ماندم.
رنگ مو : به طور باورنکردنی از همه چیز دور بودم، همانطور که اساسا بودم. به شدت متوجه شدم که همان شکاف هایی که خودم در قفسه های کتابم گذاشته بودم هنوز پر نشده بود. که انگشتان ظریف سرخس هایی که از آنها مراقبت کرده بودم، همچنان بیهوده به سمت نور کشیده شده بودند. که قهقهه ی ملایم ساعت کوچولوی من، مثل زن مسنی که مکالمه با او خودکار شده است، کم نشد.
سالن زیبایی نیلسا شهرقدس
سالن زیبایی نیلسا شهرقدس : بدون تغییر – یا در ابتدا به نظر می رسید. اما برخی از تفاوتهای بیاهمیت وجود داشت که به زودی مرا تحت تأثیر قرار داد. پنجره ها خیلی محکم بسته شده بودند. زیرا من همیشه خانه را بسیار خنک نگه داشته بودم، اگرچه می دانستم که ترزا اتاق های گرم را ترجیح می دهد. و سبد کار من بی نظم بود. این احمقانه بود که یک چیز کوچک به من صدمه بزند.
لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه
سپس، از آنجایی که این اولین تجربه من از گذار در سایه بود، تغییر عجیب احساساتم مرا گیج کرد. برای یک لحظه آن مکان از نظر انسانی آنقدر آشنا به نظر می رسید، آنقدر پاکت مناسب خودم، که به خاطر عشق به آن می توانستم گونه ام را به دیوار بچسبانم. در حالی که در دوره بعدی به طرز بدبختی متوجه ریزش های عجیب و غریب جدید شدم.
چگونه میتوانستند آنها را تحمل کنند – و آیا من هرگز آنها را تحمل کرده بودم؟ نور و رنگ آنقدر کور کننده است که شکل باد را پوشانده است، غوغایی چنان ناهماهنگ که به سختی می توان صدای باز شدن گل های رز در باغ پایین را شنید؟ اما به نظر می رسید ترزا به هیچ یک از این چیزها اهمیت نمی داد. بی نظمی، درست است.
کودک عزیز هرگز اهمیتی نداده بود. او تمام این مدت پشت میز من نشسته بود – پشت میز من – مشغول بود، من به راحتی می توانستم حدس بزنم چگونه. در پرتو عادات دقیق خودم، واضح بود که باید قبلاً به آن مکاتبات غم انگیز توجه می شد. اما من معتقدم که من واقعاً ترزا را سرزنش نکردم، زیرا میدانستم که یادداشتهای او، زمانی که آنها را مینوشت، شاید کمتر از یادداشت من بودند.
در حالی که من او را تماشا می کردم، آخرین مورد را تمام کرد و آن را به انبوهی از پاکت های حاشیه سیاه که روی میز گذاشته بودند اضافه کرد. بیچاره دختر! حالا دیدم که برای اشک هایش تمام شده اند. با این حال، هر روز، سال به سال در کنار او زندگی میکردم، هرگز کشف نکرده بودم که خواهرم چه حساسیتی دارد.
عادت ما این بود که نسبت به یکدیگر فقط یک محبت معتدل نشان دهیم، و به یاد دارم که همیشه این را برای ترزا کاملاً خوش شانسی می دانستم، زیرا او از خوشبختی من محروم شده بود، که می توانست به راحتی و خوشایند بدون احساساتی از نوع ویرانگر زندگی کند. .. و حالا، برای اولین بار، واقعاً قرار بود او را ببینم… آیا میتوانست ترزا باشد.
بالاخره این درهمتنیدگی تلاطمها؟ هیچ کس تصور نکند که تحمل آن آسان است. یا اینکه، در اولین حق رای خود، دید ترسو مشتاق صفحات و مه های قدیمی اش نیست. ناگهان، همانطور که ترزا آنجا نشسته بود، سرش پر از افکار لطیفش در مورد من و در دستان مهربانش گرفته شده بود، قدم های آلن را روی پله های فرش شده بیرون احساس کردم.
سالن زیبایی نیلسا شهرقدس : ترزا نیز آن را احساس کرد، اما چگونه؟ چون شنیدنی نبود او شروع کرد، پاکت های سیاه را از جلو دید و وانمود کرد که در حال نوشتن در یک کتاب کوچک است. سپس فراموش کردم که در آمدن آلن دیگر در حال جذب او باشم. البته او بود که منتظرش بودم.
برای او بود که من این اولین تلاش وحشتناک و تنهایی را برای بازگشت و بهبودی انجام دادم… اینطور نبود که به خودش اجازه دهد حضور من را تشخیص دهد، زیرا مدتهاست که به اندازه کافی با سختی و سختی او آشنا بودم. انکار سریع امر نامرئی او همیشه بسیار معقول بود، آنقدر عاقل – آنقدر چشمبند.
اما من امیدوار بودم که به دلیل رد کردن او از اتری که اکنون من را در خود جای داده بود، شاید بتوانم با خیال راحت تر، مخفیانه تر، او را تماشا کنم و در نزدیکی او بمانم. او اکنون نزدیک بود، بسیار نزدیک، اما چرا ترزا، در اتاقی که هرگز به او تعلق نداشت، نشسته بود، مناسب آمدن او بود؟ به وضوح این من بودم که او را کشیده بودم، من که او برای جستجوی او آمده بود.
در باز بود. او به آرامی در زد: “آنجا هستی، ترزا؟” او تماس گرفت. او انتظار داشت او را در اتاق من پیدا کند؟ من از ترس، تقریباً ماندن، عقب نشینی کردم. ترزا به او گفت: “من یک لحظه دیگر تمام می کنم” و او به انتظار او نشست. هیچ روحی که هنوز رها نشده است نمی تواند درد و رنجی را که با آلن که تقریباً در نزدیکی من نشسته بود را درک کند.
تقریباً غیرقابل مقاومت این آرزو مرا فرا گرفت که اجازه دهم او برای یک لحظه نزدیکی من را احساس کند. سپس خودم را چک کردم و به یاد آوردم – اوه، ترس های پوچ و رقت انگیز انسانی! زمان چندان دوری نبود که من خودم آنها را می شناختم، آن ترسوهای کور و ناجوانمردانه. بنابراین، تا حدودی نزدیکتر آمدم – اما به او دست نزدم.
من فقط به سمت او خم شدم و با نرمی باورنکردنی نام او را زمزمه کردم. آنقدر که نمی توانستم تحمل کنم. طلسم زندگی هنوز در من خیلی قوی بود. اما این هیچ آرامش و لذتی به او نداد. “ترزا!” او با صدای وحشتناکی صدا زد – و در آن لحظه آخرین حجاب فرو ریخت و ناامیدانه، ناباورانه، دیدم که چگونه بین آنها، آن دو قرار گرفته است.
اون نگاه ملایمش رو به او کرد. با صدای خشن از او گفت: «مرا ببخش». “اما من ناگهان بیحسابترین احساس را داشتم. آیا میتوان پنجرههای زیادی باز کرد؟ چنین لرزی وجود دارد.” ترزا به او اطمینان داد: “هیچ پنجره ای باز نیست.” “من مراقب بودم که سرما را خاموش کنم.
سالن زیبایی نیلسا شهرقدس : تو خوب نیستی، آلن!” “شاید نه.” او این پیشنهاد را پذیرفت. “و با این حال، من هیچ بیماری غیر از این احساس نفرت انگیزی را احساس نمی کنم که ادامه دارد – ادامه دارد… ترزا، شما باید به من بگویید: آیا من آن را دوست دارم.