امروز
(دوشنبه) ۰۳ / دی / ۱۴۰۳
سالن زیبایی قصر صدف اتوبان افسریه
سالن زیبایی قصر صدف اتوبان افسریه | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت سالن زیبایی قصر صدف اتوبان افسریه را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با سالن زیبایی قصر صدف اتوبان افسریه را برای شما فراهم کنیم.۱۹ مهر ۱۴۰۳
سالن زیبایی قصر صدف اتوبان افسریه : موهایش یخ زده است. کت او در سوراخ دکمه های اشتباهی بسته شده است. او یقه نمی پوشد. و در چشمان پلک زدن او، یک چشمک سرکش تلاش می کند تا بر اثرات از دست دادن خواب غلبه کند. او یک شهروند شناخته شده است و نیروی کمی از وضعیت غیرعادی او شگفت زده می شود. به سمت تلگرافچی میرود و نردههای دور میزش را میچسبد.
رنگ مو : او با صدایی غمگین میگوید: «شای، میخواهد اخبار استارتلین را به دنیای خارج تلگراف کند. کابل ‘م به اروپا’ مژده را به همه کشورهای شیویل منتشر کرد. بولتن های ناخوشایند را در یک لحظه بیرون بیاورید. اپراتور تلگراف به بالا نگاه نمی کند و آقا به سختی می زند و به سمت سردبیر راه آهن هدایت می شود. “چیکار میکنی؟” او می گوید.
سالن زیبایی قصر صدف اتوبان افسریه
سالن زیبایی قصر صدف اتوبان افسریه : آن آقا به زودی می گوید: «راه آهن». «زات زه بخوان. کالای بزرگ راه آهن که تا به حال دیده اید. دو ستون به شما بدهم که باعث ایجاد انحرافات عظیم در راه آهن می شود. سردبیر راهآهن با آرامش مینویسد و بازدیدکننده نگاهی سرزنشآمیز به او میاندازد و سردبیر شهر را تحقیر میکند. او میگوید: «شای، دوست، تا به حال شنیده شده است.
لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه
هیچ شهر کاغذ اوزر آن را نمی داند. “چیه؟” سردبیر شهر بدون اینکه سرش را برگرداند می گوید. «احساس آپالین بخش «نفرس». خانه من در یکش چهار، پنج خبرنگار شند. الان برمیگردم وقتی از خانه رفتم دوقلو داشتم . برمی گردم به شی اف دیگر ریود. برگردید و در صورت یافتن به شما اطلاع دهید. شو بلند آقایان دو ستون را در صفحه اول باز نگه دارید تا برگردید.
بعداً سه یا چهار آقای جوان وارد می شوند. آنها کم حرف می زنند و مودب و آشتی جو هستند. آنها خوش لباس هستند، عصا حمل می کنند و به نظر می رسد که بیرون رفته اند و لذت می برند. یکی دو نفر از آنها کت های پاره و کراوات های به هم ریخته دارند. یکی دستمال روی چشمش بسته است.
آنها با ویراستار شهر با احترام صحبت می کنند و کلمات و عبارات خاصی، نیمه کاره، داستان ماموریت خود را می گویند: «رابطه تاسف بار – پلیس – بهترین خانواده ها – تبلیغات – صدمه جدی وارد نمی کند – محافل بالا شراب زیاد – نام ها را نگه می دارند – بحث داغ – بسیار متاسفم – دوستان دوباره. مرد ناهار داغ با سبد پر از ویرنرورست و خردل، ساندویچ ژامبون، تخم مرغ آب پز، مرغ سرد می آید.
پرسنل خیلی شلوغ هستند، و او سبد خود را به طبقه بالا که چاپگرها سر کار هستند، می کشد. پسری تلگرام مخصوص می آورد. سردبیر شب آن را باز میکند و میخواند، و سپس از جایش بلند میشود. مشتی از موهایش را چنگ می زند و با لگد به صندلی اش می زند به فاصله ده قدمی. فریاد می زند به این گوش کن.” این یک خبر ویژه از یک خبرنگار کشوری است.
این همان چیزی است که می گوید: «بهار اینجا باز شده است. پرندگان با شادی در درختان آواز می خوانند و درختان هلو در حال شکوفایی کامل هستند. هوا به میزان قابل توجهی تعدیل شده است و کشاورزان امیدوار هستند. محصول میوه تضمین می شود مگر اینکه سرمای کافی برای آسیب رساندن به جوانه ها داشته باشیم.
سالن زیبایی قصر صدف اتوبان افسریه : دوباره سردبیر شب می گوید و بعد، چون واژگانش نمی تواند احساساتش را بیان کند، سیگارش را دو نیم می کند و دوباره می نشیند. مردی با یک کت روسری و یک عصای پیادهروی بزرگ وارد میشود و یک صندلی را نزدیک میز سردبیر شب میکشد. او شروع می کند: «وقتی با لی در دره ویرجینیا بودم.
سردبیر شب می گوید: «متأسفم که الان با او نیستی. بازدیدکننده آهی می کشد، یک سیگار و یک کبریت قرض می گیرد و بیرون می رود تا ببیند آیا می تواند گوش کسی را که خلق و خوی زیاده خواهی دارد جلب کند. بین ساعت ۱ تا ۲ بعد از ظهر سردبیر شهر و دستیارانش مشغول کار هستند.
مرد راهآهن به «۳۰» میپیوندد و آنها سرباز میزنند و سردبیر شب را تا آخرین لحظه باقی میگذارند. در اتاق آهنگسازی، چاپگرها مانند بسیاری از پادروسکیها از ساعت ۷ روی صفحهکلیدهای خود کار میکنند. حدود ساعت ۳:۳۰ صبح با رفتن سردبیر شب، ارتش دیگری راهپیمایی خود را آغاز کرده است. اینها کسانی هستند که ساعت ۲ یا ۳ صبح بیدار می شوند.
کارمندان پست در حال آماده سازی اوراق برای پست های خارج از شهر هستند. روزنامهفروشان برای روزنامههایشان جمع میشوند و در خارج از کشور اولین صداهای ضعیف روز آینده شنیده میشود. چرخ ها در خیابان های تاریک می چرخند. مرد شیر در خارج از کشور است و گاری قصاب در حال گردش است.
پلیس هوشیاری خود را کاهش میدهد و در اطراف قهوهفروشیها جمعیت زیادی از کارگران شبانه جمع شدهاند که قبل از رفتن به خانه برای خوردن چیزی داغ میروند. هنوز پنج ساعت مانده است که بانوی من در بودوار خود بیدار شود و صدها غلام او در خدمت او هستند. وقتی ساعت ده روی میز صبحانه چیده شده در توالت صبحگاهی می نشیند.
هرگز به رعیت های وفادارش فکر نمی کند که در طول شب برای تهیه صبحانه خوش طعم او زحمت کشیده اند. کیلومترها دورتر شیرفروش و دستیارانش ساعت ۲ بیدار می شوند تا شیر چای او را تهیه کنند. نانوا ساعتها زودتر برای تهیه نان تست و رولتهایش، و روزنامهای که بیحوصله به آن نگاه میکند.
نشاندهنده کار مداوم بیست و چهار ساعته باهوشترین، باهوشترین، دربارترین، دانشآموزترین و جذابترین مجموعه مردان جهان است. سردبیر شب، شاید برای خوردن یک ناهار سبک در یک غرفه توقف می کند و چند دقیقه ای با کارگران شب که در آنجا ملاقات می کند، گپ می زند. همانطور که او به سمت خانه می رود.
شهروندی را ملاقات می کند که برای یک بار به دلایلی در ساعتی از صبح که به نظرش نامقدس است، برخاسته است. شهروند می گوید: «صبح بخیر، تو دنیا چه می کنی اینقدر زود بیدار می شوی؟» سردبیر شب میگوید: «اوه، ما مردان روزنامه باید خیلی زود بیدار شویم.
سالن زیبایی قصر صدف اتوبان افسریه : تا روزنامه را تا وقت صبحانه بیرون بیاوریم.» این شهروند می گوید: «برای اطمینان، برای اطمینان. “من هرگز به آن فکر نکرده بودم!” ( هوستون دیلی پست ، صبح یکشنبه، ۲۹ مارس ۱۸۹۶.) شاعران روزنامه به نظر میرسد.
روزنامهنگار-شاعر دورگهای است که از امروز به وجود آمده است که سرعت و شتاب شدید، شرط لازم برای موفقیت است. به ندرت روزنامه ای درجه یک در این سرزمین یافت می شود.