امروز
(چهارشنبه) ۱۷ / بهمن / ۱۴۰۳
سالن زیبایی گل بانو
سالن زیبایی گل بانو | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت سالن زیبایی گل بانو را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با سالن زیبایی گل بانو را برای شما فراهم کنیم.۱۷ مهر ۱۴۰۳
سالن زیبایی گل بانو : ما فوراً دیدیم که هیچ زمانی وجود ندارد ۷۹گم شد و به دره ای فرار کرد تا شاید خودمان را در میان بوته ها پنهان کنیم. متأسفانه، قبل از رسیدن به محل اختفا، خود را در محاصره جمعیتی دیدیم که فریاد بلندی بلند کردند. من و ماکاروف، خدمتکار جدانشدنیام، به بیشهزاری پناه بردیم، اما به زودی از آنجا که نتوانستیم جلوتر برویم.
رنگ مو : دراز کشیدیم و منتظر نتیجهی ماجرا بودیم. در کمال شگفتی ما، به جای اینکه تعقیب کنندگان ما مردم روستا باشند، همانطور که تصور می کردیم، چندین سرباز مسلح و یک افسر سوار بر اسب را دیدیم.
سالن زیبایی گل بانو
سالن زیبایی گل بانو : همراهان ما بلافاصله محاصره شدند و مجبور به تسلیم شدند، و از مخفیگاهمان به وضوح میتوانستیم ببینیم که چگونه ژاپنیها دستهای خود را از پشت بستند.
لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه
از آنها پرسیدند ما کجا هستیم و آنها را به سمت ساحل هدایت کردند، در حالی که برخی از آنها شروع به حرکت کردند. جستجوی فعال پس از ما “حالا چیکار کنیم؟” ماکاروف که از ترس می لرزید پرسید. جواب دادم: «شاید ژاپنیها امروز ما را پیدا نکنند، در این صورت، به محض تاریک شدن هوا، در کنار ساحل دزدی میکنیم.
قایق را میگیریم و از جزیرهای به جزیره دیگر حرکت میکنیم تا به آن برسیم. نزدیکترین بندر روسیه.» ماکاروف با پیشنهاد من موافقت کرد، اما ما فکر نکردیم که هر چیزی که برای چنین اقدامی لازم بود، که با این همه دردسر آماده کرده بودیم، با همراهان ما به دست ژاپنی ها افتاده است. در حالی که ما هنوز در مورد امکان پرواز صحبت می کردیم.
چهار نفر از تعقیب کنندگان ما که دو نفر از آنها نیزه دار بودند و دو نفر دیگر با شمشیر مسلح بودند، مستقیماً به سمت ما آمدند و حتی گوشه ها و گوشه ها را جستجو کردند، جایی که یک سگ ۸۰به سختی توانست پنهان شود اکنون میله ای را که اسکنه به آن بسته شده بود، در دست گرفتم. اما ماکاروف با چشمانی اشکبار از من التماس کرد.
که از خودم دفاع نکنم یا به هیچ یک از ژاپنی ها آسیب نرسانم، زیرا اگر این کار را انجام دهم نه تنها ما دو نفر، بلکه همه همراهانم را نابود خواهم کرد، در حالی که با تسلیم داوطلبانه ممکن است همه ما شاید نجات پیدا کند این کلمات چنان تأثیر عمیقی بر من گذاشت که بلافاصله نیزه ام را به زمین زدم و به دنبال ماکاروف بیرون رفتم.
ژاپنی ها از ظاهر ناگهانی ما چنان مبهوت شدند که چند قدم به عقب رفتند. اما وقتی دیدند که ما بیسلاح هستیم، جسورتر شدند، به سوی ما پیشروی کردند، ما را گرفتند، دستهایمان را از پشت بستند و به سوی خانهای که در ساحل دریا بود، بردند. در اینجا ما بقیه مهمانی خود را که قبلاً برده بودند، پیدا کردیم.
اسیرکنندگان ما اکنون ما را با آبگوشت برنج، شاه ماهی، تربچه، چای و ساگو پذیرایی کردند. کوچکترین صدمه ای به ما وارد نکردند و حتی یک تهمت هم به ما نرساندند، چه زمانی که ما را به خانه می بردند یا بعد از رسیدن به آنجا. برعکس، وقتی اظهار داشتند که من لنگان لنگان و به سختی راه میروم، دو نفر از آنها بازوهایم را گرفتند و از تپهها و مکانهای خطرناک به من کمک کردند.
پس از یک ساعت استراحت در اینجا، مانند گذشته دستان ما را بستند و ما را در کنار ساحل دریا زیر یک اسکورت قوی، به ماتسمائی هدایت کردند. گفتیم که ژاپنیها هر جا که در طول شب رفتهایم، چوبهای کوچکی را در جای پای ما چسباندهاند، و از آنها یاد گرفتیم که آنها هرگز رد ما را از دست ندادهاند. در واقع، آنها اغلب ما را دیده بودند.
سالن زیبایی گل بانو : هنگام خواب یا صرف غذای مقرون به صرفه ما را تماشا می کردند. ۸۱چرا هرگز ما را نگرفته بودند، نمی توانستیم تصور کنیم. شاید با بزدلی معروف خود می ترسیدند که مبادا از خودمان دفاع کنیم و برخی از آنها را بکشیم. هر وقت از دره ای عبور می کردیم، ساکنان از خانه هایشان بیرون می آمدند تا ما را ببینند، اما به اعتبار آنها گفته می شد.
که هرگز کوچکترین آسیبی و حتی یک کلمه تمسخر آمیز از آنها دریافت نکردیم. همه ما را با ترحم نگاه کردند و برخی از زنانی که به ما غذا و نوشیدنی دادند گریه کردند! آنقدر احساس خوبی از سوی مردمی به نمایش گذاشته شد که ما اروپاییان روشنفکر آن را بی ادب و غیرانسانی می دانیم! با این حال، رهبر اسکورت ما نسبت به افسران ژاپنی سابق بسیار کمتر متعهد و مؤدب بود.
گرچه در محله اسب کم نبود، اما مجبور شدیم راه برویم و دیگر از روی نهرهای آب برده نمی شدیم، بلکه مجبور شدیم از میان آنها عبور کنیم. وقتی باران هم میبارید، چتر روی سرمان نمیگرفتند، بلکه ما را با حصیر میپوشانند. خیلی زود خیلی خسته شدیم، مخصوصاً من، چون درد پایم هر لحظه شدیدتر میشد. در آن شب که به طور غیرعادی تاریک بود، با بیشترین احتیاط ما را راهنمایی کردند.
ما در یک دسته راه می رفتیم و جلوی هر یک از ما، مانند قبل از رهبر گروه، یک فانوس حمل می شد. مردان نیز با چراغ در دست، جلوتر رفتند و بعد از راهپیمایی آمدند. در نزدیکی صخره های شیب دار و دره های عمیق، انبوهی از مردم که از روستاهای مجاور برای حضور در سفر ما به ماتسمای احضار شده بودند، دسته های کاه را که حمل می کردند تکان دادند و آتش زدند.
مثل روز روشن بود اگر یک اروپایی قطار ما را از دور می دید، تصور می کرد که ما حمل می کنیم ۸۲در کنار بقایای فانی یک مرد برجسته. در سوم ماه مه به ماتسمای رسیدیم و جلوی دروازههای شهر توقف کردیم.
یک افسر شاهنشاهی بلافاصله ظاهر شد و بدون اینکه حرفی بزند شروع به تفتیش کامل ما کرد. ما به او متذکر شدیم که ممکن است خود را از دردسر نجات دهد.
سالن زیبایی گل بانو : زیرا او چیزی از ما نخواهد یافت. او با خونسردی پاسخ داد: “من این را به خوبی می دانم، اما قوانین ژاپن این را ایجاب می کند.” به محض انجام وظیفه، سربازانی که ما را همراهی می کردند، لباس های شهری خود را پوشیدند و با قدم های آهسته و خسته راه بازگشت به شهر را در پیش گرفتیم. افسری که ما را به اسارت گرفته بود.