امروز
(شنبه) ۰۳ / آذر / ۱۴۰۳
سالن آرایشگاه گیوا مرزداران
سالن آرایشگاه گیوا مرزداران | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت سالن آرایشگاه گیوا مرزداران را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با سالن آرایشگاه گیوا مرزداران را برای شما فراهم کنیم.۱۷ مهر ۱۴۰۳
سالن آرایشگاه گیوا مرزداران : دور او را چند افسر و کاتب احاطه کرده بودند که هر کدام کاغذ و مرکب خود را داشتند و در کنارش خنجر و شمشیر بزرگی داشتند. پس از ورود سایر زندانیان به داخل، یک معاینه بسیار خسته کننده و بی اهمیت در مورد نام و سن، والدین و محل تولد ما آغاز شد.
رنگ مو : همچنین در مورد امپراتوری روسیه، قدرت آن در خشکی و دریا، کشتی که به آن رسیدیم و هدف سفر ما. پاسخهایی که ما توصیه میکردیم ارائه کنیم، بودند، و همچنین مترجم میتوانست آنها را بفهمد و آنها را به ژاپنی ترجمه کند، با بیشترین دقت یادداشت شده است. سرانجام فرمانده کل قوا با تأکید خاص پرسید که آیا دین روسیه اخیراً تغییر نکرده است.
سالن آرایشگاه گیوا مرزداران
سالن آرایشگاه گیوا مرزداران : زیرا سفیری که قبلاً در ژاپن بوده است، در حالی که ما آن را داشتیم، یک علامت بلند پوشیده بود و موهای ضخیم پودر شده بود. کوتاه. وقتی به او گفتیم که در کشور ما، مدل مو ربطی به مذهب ندارد، ژاپنی ها با صدای بلند خندیدند. ۵۵رفتاری تحقیرآمیز، و نه کمی تعجب، که ما هیچ قانون ثابت در مورد یک موضوع مهم است.
لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه
از آنجایی که هوا تقریباً تاریک شده بود، ما را به قفس خود برگرداندند. پس از آن، چند بار دیگر ما را به این سالن بردند، همان سوالاتی که از ما پرسیدند، البته به شکلی دیگر، تا شاید ما را به دام بیندازند. آنها پاسخهایی را که اکنون میدادیم، با پاسخهایی که قبلاً دادهایم مقایسه کردند، و با کوچکترین تفاوتی که ظاهر شد.
پراکندهترین پرسشها را در مورد آن انجام دادند. سرانجام، در بیست و هفتم سپتامبر، ما را از خاکوداله به ماتسمای، پایتخت جزیره، که در ساحل جنوبی قرار دارد، بردند، جایی که بلافاصله در ساختمانی محکم که بر روی تپه ای قرار داشت، محاصره شدیم. IV. در اولین نگاهی که به خانهمان انداختیم، فکر کردیم که خورشید را برای آخرین بار دیدهایم.
زیرا اگرچه بدون آن، روز روشن و روشن بود، اما تقریباً تاریکی مطلق حاکم بود. سوله ای چهار گوشه به طول پنج و بیست قدم، عرض پانزده و ارتفاع حدوداً دوازده فوت را تصور کنید که سه طرف آن بدون کوچکترین دهانه دیواره شده است و طرف چهارم با یک شبکه چوبی محکم ساخته شده از میله هایی که در حدود چهار اینچ فاصله دارد پوشیده شده است.
در توری یک در و دروازه کوچک بود، اما هر دو محکم پیچ شده بودند. در وسط آلونک چند قفس قرار داشت که به همین ترتیب از میله های چوبی ساخته شده بودند و با گذرگاه های باریک از یکدیگر و دیوار جدا شده بودند. یکی از این قفس ها شش فوت مربع و ده ارتفاع داشت. دیگری به همان ارتفاع و عرض بود، اما فقط هشت فوت ارتفاع داشت.
دومی ملوانان بودند و در اولی مور، چلب نیکو و من. ورودی هر یک از آنها به قدری باریک بود که فرد مجبور بود از میان آن بخزد. در از تیرهای ضخیم ساخته شده بود و به وسیله پیچ آهنی محکمی بسته می شد که وقتی غذای ما را می دادند، دهانه کوچکی روی آن می گذاشتند. دیوار هر قفس که روبروی قفس دیگری بود.
از تخته بود که نه ما ملوانان را می دیدیم و نه آنها ما را. بیرون از توری که یک طرف سوله را تشکیل می داد، یک جعبه نگهبان بود که دو سرباز در آن نگهبانی مداوم داشتند. همه ما را می دیدند و حتی یک لحظه چشم از ما بر نمی داشتند. در طول شب هر نیم ساعت یکبار وارد آلونک میشدند، دور قفسهای ما قدم میزدند و از میلهها به داخل نگاه میکردند.
از غروب آفتاب تا پایان روز، بسیاری از دیده بانان با فانوس ها دور می زدند و با چند چوب ساعت ها را می زدند. شبها زندان ما هنوز افتضاحتر بود، زیرا نه نور داشتیم و نه آتش. چراغی که در یک فانوس کاغذی نصب شده بود، در خانه نگهبانی سوخت و نوری کم رنگ و بیمارگونه به سوله انداخت که تحت هیچ شرایطی برای روشن کردن آن کافی نبود.
سالن آرایشگاه گیوا مرزداران : به جز بخش اندکی که پرتوهای این نور بر آن فرود آمد، همه سوله در تاریکی غیرقابل نفوذی پوشیده شده بود. صدای تق تق که از باز و بسته شدن درها به وجود می آمد، هرگاه نگهبانان به ملاقات ما می آمدند، سکوت عمیق شب را شکست و بر ناراحتی های ما افزود. لذت بردن از یک خواب آرام و طراوت از توان ما خارج بود.
زیرا علاوه بر سر و صدا، شبح های ترسناک از هر نوع آن را می راندند. ۵۷ آلونک، قفسها، خانههای نگهبانی و پرچینهایی که توسط آنها احاطه شده بودند، همه کاملاً جدید بودند و بهتازگی آنقدر به پایان رسیده بودند که تراشهها و تراشهها هنوز از بین نرفتند. ساختمانی که بزرگ بود و از چوب زیبا ساخته شده بود.
باید هزینه ای ناچیز برای دولت ژاپن داشته باشد. در واقع، ما تصور میکردیم که اگر قصدشان این بود که به زودی ما را آزاد کنند، واقعاً بزرگتر از آن چیزی بود که به چنین چیزی اختصاص میدادند. برای یک اقامت دو یا سه ساله، آنها به راحتی می توانستند ساختمان مناسبی را که قبلاً ساخته شده بود، بیابند.
و امنیت و ترتیبات این مکان به نظر می رسید که نشان می دهد که این مکان برای مدت طولانی، شاید در طول زندگی، اقامتگاه ما خواهد بود. این بازتاب ها ما را با ترس عذاب می داد.
مدتی طولانی نشسته بودیم و به هم خیره می شدیم و خود را قربانی بی احتیاطی خود می دانستیم. روز چهارم پس از ورود ما به ماتسمای، ژاپنی ها ما را از قفس بیرون آوردند تا همانطور که گفتند ما را به فرماندار معرفی کنند.
ما به روش قدیم مقید رفتیم، با سربازانی که طناب ها را در دست داشتند. راه دژ از خیابان کثیفی می گذشت که آن را با تخته پوشانده بودند و با شروع بارندگی، چترها را بالای سرمان نگه داشتند.
سالن آرایشگاه گیوا مرزداران : ما را به حیاط وسیعی در داخل قلعه، که با سنگریزه پوشانده شده بود، هدایت کردند و در یک ردیف روی نیمکتی که در داخل یک ساختمان کوچک قرار داشت، قرار گرفتیم. بعد از اینکه حدود یک ساعت در اینجا ماندیم.