امروز
(شنبه) ۰۳ / آذر / ۱۴۰۳
سالن آرایش الینا
سالن آرایش الینا | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت سالن آرایش الینا را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با سالن آرایش الینا را برای شما فراهم کنیم.۱۹ مهر ۱۴۰۳
سالن آرایش الینا : اما این زن جوان اخیراً به هیوستون نقل مکان کرده است، و من دلایلی دارم که شک کنم او به او توجه دارد. از شما می خواهم که حرکات او را تا حد امکان از نزدیک تماشا کنید و به من گزارش دهید. من هر روز در یک زمان معین با دفتر شما تماس میگیرم تا آنچه را که کشف کردهاید بیاموزم. نام من خانم R—— است و شوهرم شناخته شده است.
رنگ مو : او یک جواهر فروشی کوچک در خیابان نگه می دارد. من برای خدمات شما پول خوبی به شما خواهم داد و برای شروع اینجا ۲۰ دلار است. خانم اسکناس را به آقای کیلینگ داد و او با بی احتیاطی آن را گرفت، گویی چنین چیزهایی در تجارت او بسیار بسیار رایج است.
سالن آرایش الینا
سالن آرایش الینا : او به او اطمینان داد که آرزوهایش را صادقانه انجام خواهد داد و از او خواست که بعدازظهر بعد از ظهر ساعت چهار دوباره برای اولین گزارش تماس بگیرد.
لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه
روز بعد آقای کیلینگ پرس و جوهای لازم را برای شروع عملیات انجام داد. جواهرفروشی را پیدا کرد و ظاهراً به داخل رفت تا کریستال ساعتش را محکم کند. جواهر فروش با رفتارهای بسیار آرام و سخت کوش بود. فروشگاه او کوچک بود، اما شامل مجموعه ای خوب از کالاها و مجموعه ای بزرگ از الماس، جواهرات و ساعت بود.
تحقیقات بیشتر این اطلاعات را به دست آورد که آقای R مردی با عادات عالی بود، هرگز مشروب ننوشید و همیشه در نیمکت جواهر فروش خود مشغول به کار بود. آقای کیلینگ آن روز چندین ساعت در نزدیکی درب جواهرفروشی گشت و گذار کرد و در نهایت با دیدن یک زن جوان با لباس های پر زرق و برق با موهای مشکی و چشمان مشکی وارد مغازه شد.
آقای کیلینگ نزدیکتر به در رفت، جایی که میتوانست ببیند داخل آن چه اتفاقی میافتد. زن جوان با اطمینان به سمت عقب فروشگاه رفت، روی پیشخوان خم شد و با آقای R—— آشنا صحبت کرد. از روی نیمکت بلند شد و دقایقی با صدای آهسته صحبت کردند. در نهایت، جواهرفروش چند سکه به او داد، که آقای کیلینگ وقتی به دستان او میرفتند صدای صدای جیر جیر را شنید.
سپس زن بیرون آمد و به سرعت در خیابان قدم زد. مشتری آقای کیلینگ در زمان توافق شده به سرعت در دفترش حضور داشت. او مشتاق بود بداند آیا او چیزی دیده است که سوء ظن او را تأیید کند. کارآگاه آنچه را که دیده بود به او گفت. خانم وقتی زن جوانی را که وارد مغازه شده بود توصیف کرد، گفت: “او است.” «چیز گستاخانه و جسورانه! و بنابراین چارلز به او پول می دهد.
به این فکر کنیم که همه چیز باید به این نتیجه برسد.» خانم با حالتی آشفته دستمالش را روی چشمانش فشار داد. «خانم کارآگاه گفت: “آرزو شما در این مورد چیست؟” تا چه حد از من میخواهید تحقیقات را پیگیری کنم؟» “من می خواهم آنقدر با چشمان خود ببینم که من را در مورد آنچه شک دارم متقاعد کنم. من شاهد هم می خواهم تا بتوانم برای طلاق اقامه دعوی کنم.
من دیگر زندگی ای را که اکنون دارم انجام نمی دهم.» سپس یک اسکناس ده دلاری به کارآگاه داد. روز بعد، هنگامی که برای شنیدن گزارش آقای کیلینگ به دفتر او آمد، او گفت: «امروز بعدازظهر به بهانهای بیاهمیت وارد فروشگاه شدم. این زن جوان قبلاً آنجا بود، اما مدت زیادی باقی نماند.
قبل از رفتن، او گفت: «چارلی، ما امشب یک شام کوچولو شاد خواهیم داشت، همانطور که شما پیشنهاد می کنید. سپس ما به فروشگاه میآییم و یک گپ خوب خواهیم داشت، در حالی که شما تنظیمات مربوط به برج الماس را بدون کسی که حرف ما را قطع کند، تمام کنید.
سالن آرایش الینا : فکر میکنم، زمان خوبی برای شما خواهد بود که شاهد ملاقات شوهرتان با شیفتگی او باشید و ذهنتان را راضی کنید که اوضاع چگونه است.» خانم با چشمانی براق فریاد زد: «بیچاره. او هنگام شام به من گفت که اواخر امشب با چند کار مهم بازداشت خواهد شد.
و این راهی است که او وقتش را دور از من می گذراند!» کارآگاه گفت: «پیشنهاد میکنم خودت را در مغازه پنهان کنی تا بتوانی حرفهای آنها را بشنوی، و وقتی به اندازه کافی شنیدی میتوانی شاهدان را احضار کنی و با شوهرت روبرو شوی.» خانم گفت: «همین چیز. «من معتقدم پلیسی وجود دارد که ضرب و شتمش در امتداد خیابان فروشگاه است که با خانواده ما آشناست.
وظایف او باعث می شود که پس از تاریک شدن هوا در مجاورت فروشگاه باشد. چرا او را نمی بینم، تمام ماجرا را برایش توضیح می دهم و وقتی به اندازه کافی شنیدم، تو و او به عنوان شاهد حاضر شوی؟» کارآگاه گفت: “من با او صحبت خواهم کرد و او را متقاعد خواهم کرد که به ما کمک کند.
و شما لطفاً امشب کمی قبل از تاریک شدن هوا به دفتر من بیایید تا ترتیبی دهیم که آنها را به دام بیاندازیم.” کارآگاه پلیس را تعقیب کرد و ماجرا را توضیح داد. نگهبان صلح گفت: “این خنده دار است.” «من نمیدانستم R—— اصلاً پسر همجنسگرا بود. اما، پس، شما هرگز نمی توانید در مورد کسی بگویید. پس همسرش می خواهد امشب او را بگیرد. بیایید ببینیم.
او می خواهد خودش را داخل فروشگاه پنهان کند و بشنود که آنها چه می گویند. اتاق کوچکی در پشت فروشگاه وجود دارد ذغال سنگ و جعبه های قدیمی خود را نگه می دارد. درب بین قفل است، البته، اما اگر بتوانید او را از طریق آن به فروشگاه ببرید، می تواند جایی پنهان شود. من دوست ندارم در این مسائل قاطی شوم، اما با خانم همدردی می کنم.
من او را از بچگی می شناسم و بدم نمی آید به او کمک کنم تا کاری را که می خواهد انجام دهد.» هنگام غروب آن شب، مشتری کارآگاه با عجله به دفتر او آمد. لباس مشکی بر تن داشت و کلاهی گرد تیره بر سر داشت و صورتش با چادر پوشانده شده بود.
سالن آرایش الینا : او گفت: “اگر چارلی مرا ببیند، مرا نمی شناسد.” آقای کیلینگ و خانم در خیابان روبروی جواهر فروشی قدم زدند و حدود ساعت هشت زن جوانی که تحت نظر او بودند وارد مغازه شد. بلافاصله پس از آن او با آقای R– بیرون آمد، بازوی او را گرفت و آنها با عجله رفتند.