امروز
(شنبه) ۰۳ / آذر / ۱۴۰۳
سالن آرایش درلی لا
سالن آرایش درلی لا | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت سالن آرایش درلی لا را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با سالن آرایش درلی لا را برای شما فراهم کنیم.۱۷ مهر ۱۴۰۳
سالن آرایش درلی لا : وینسنت حدوداً بیست و سه سال سن دارد، بسیار «محتمل به نظر می رسد»، رنگ تیره ای دارد، و برای کسی که فقط شانس بردگان را دارد، بیش از حد معمول باهوش است. او متعلق به املاک ناتان اسکینر بود که کسانی که او را میشناختند، «بهعنوان یک بردهدار خوب» به او نگاه میکردند. اما در مالکیت برده فقط به تعداد دوازده سر علاقه داشت.
رنگ مو : اسکینر “نه فروخت و نه رهایی یافت.” یک سال و نیم قبل از فرار وینسنت، اربابش فراخوانده شد تا گزارشی از سرپرستی خود ارائه دهد، و وینسنت در آنجا در سرزمین ارواح حاضر شد اجازه دهد او بماند، بدون اینکه چیز بیشتری درباره او اضافه شود. وینسنت مادرش، جودا اسمیت، و برادران و خواهرانش، ادوین، آنجلین، سینا آن، آدالین سوزان، جورج، جان و لوئیس را ترک کرد که همگی متعلق به املاک اسکینر بودند.
سالن آرایش درلی لا
سالن آرایش درلی لا : درست است، او فقط دوازده ماه زیر یوغ این مقام عالی رتبه بود. اما تجربه ویلیام در این مدت کوتاه ماهیت بسیار دردناکی داشت. قبل از اینکه ویلیام به دست فرماندار برسد، به عنوان دارایی خانم مری جوردون، که تعداد زیادی برده داشت، نگهداری می شد. ویلیام قادر به تصمیم گیری نبود که فرماندار تحت تأثیر این ملاحظات قرار گرفته باشد.
یا از جذابیت های جذاب خانم جوردون یا هر دو. اما فرماندار دست خود را به او داد و آنها در ازدواج با هم متحد شدند. در این شرایط، ویلیام وارد روابط ناخوشایند خود با قاضی ارشد ایالت کارولینای شمالی شد. این سومین باری بود که فرماندار ازدواج می کرد. بنابراین می توان دید که والی به همسران و نیز برده ها اعتقاد راسخ داشت.
معمولاً او را مردی ثروتمند می دانستند. ویلیام از آنجایی که یک ملک هوشمند بود، دانش او از قوانین و آداب و رسوم فرماندار کاملاً کامل بود، زیرا او به راحتی به سؤالاتی که برای او پیشنهاد می شد پاسخ می داد. به این ترتیب اطلاعات جالب زیادی از ویلیام در مورد احترام به فرماندار، بردگان، در مزارع، در باتلاق ها و غیره آموخته شد.
فرماندار صاحب مزارع بزرگ بود و به پرورش پنبه، ذرت و نخود علاقه مند بود و همچنین علاقه مند بود. یک گلدان عملی او مایل بود که نه به ناظران و نه به بردگان بیشتر از آن که بتواند کمک کند اعتماد کند. فرماندار و همسرش هر دو به یک اندازه نسبت به آنها سختگیر بودند. آنها را به طرز شرم آور در پوشاک و غذا خفه می کردند.
هرچند که به اندازه برخی دیگر در مزارع مجاور شلاق نمی خوردند. غالباً فرماندار از صبح زود تا ظهر در مزرعه بیرون می آمد و عملیات ناظران و بردگان را بازرسی می کرد. ویلیام برای خدمت به فرماندار با فروش از همسرش جدا شده بود و همین امر باعث فرار او شد. او با میل خود از همراه خود جدا نشد. با این حال، در آن زمان، به او قول داده شد که باید به او لطف کند.
می تواند بیش از حد کار کند، و کمی پول به دست بیاورد، و یک یا دو بار در سال، فرصت ملاقات با او را داشته باشد. دویست مایل فاصله بین آنها بود. او مدت زیادی در مزرعه فرمانداری نگذشته بود که افتخارش به او این امکان را داد که به وضوح بفهمد که ایده رفتن او به مدت دویست مایل برای دیدن همسرش بیهوده و کاملاً دور از ذهن است.
هنگامی که غلام در موقعیتی به شرایطی اشاره کرد که بر اساس آن از خانه خارج شد و غیره اشاره کرد: «اگر گفتم منظورم نبود.» در برابر این تصمیم ظالمانه فرماندار، قلب ویلیام شورید، زیرا او به گرمی به همسرش وابسته بود، و بنابراین تصمیم خود را گرفت که اگر نتواند “حتی یک یا دو بار در سال” همانطور که به او وعده داده شده بود، او را ببیند.
سالن آرایش درلی لا : او ترجیح می داد “بمیرد” یا در “غاری در جنگل” زندگی کند تا اینکه تمام عمر خود را زیر یوغ فرماندار بماند. او با اطاعت از دستورات احساسات خود به جنگل رفت. ده ماه قبل از اینکه در یافتن جاده زیرزمینی موفق شود، این جوان شجاع و دلیر فراری در باتلاق ها – سه ماه در یک غار – در محاصره خرس ها، گربه های وحشی، مارهای زنگی و امثال آن زندگی کرد.
در حالی که در باتلاق ها و غارها بود، او نگران حیوانات وحشی و خزندگان سمی نبود. او فقط از انسان می ترسید! از داستان خود او نمی توان نتیجه گرفت که اگر انتخاب به عهده او گذاشته می شد.
ترجیح می داد در دهانه غار خود با یک خرس درنده روبرو شود تا اربابش، فرماندار کارولینای شمالی. نحوه گذران زندگی او و در نهایت فرار او با عمیق ترین علاقه شنیده شد.
اگرچه شرح این حوادث در اینجا باید بسیار مختصر باشد. بعد از شب از غار خود بیرون می آمد و در مواردی موفق می شد به یک مزرعه راه پیدا کند و اگر چیز دیگری به دست نمی آورد، به یک “خوک” یا هر چیز دیگری که به راحتی می توانست کمک کند. تبدیل به غذا همچنین، بهعنوان فرصت، یکی از دوستانش به او غذا میخورد.
با این شیوه زندگی، او تلاش میکرد تا خودش را راضی کند تا بتواند بهتر عمل کند. در این ده ماه سختیهای وصفناپذیری را متحمل شد، اما احساس میکرد که وضعیت او در غار به مراتب بهتر از مزرعهای است که تحت نظر جناب آقای فرماندار بود. اما در تمام این مدت ویلیام یک دوست واقعی داشت که می توانست با او ارتباط برقرار کند.
کسی که کاملاً بیدار بود، و در حالت آماده باش بود تا یک ناخدای قابل اعتماد از شمال پیدا کند، که رضایت دهد که این را برای بررسی بپذیرد.
سالن آرایش درلی لا : او سرانجام از یک کاپیتان خاص شنید که در آن زمان یک تجارت کاملاً موفق را به روش زیرزمینی انجام می داد. این خبر خوب به ویلیام منتقل شد و به او پرتو امیدی در بیابان داد.