امروز
(یکشنبه) ۰۴ / آذر / ۱۴۰۳
هایلایت مو جدید
هایلایت مو جدید | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت هایلایت مو جدید را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با هایلایت مو جدید را برای شما فراهم کنیم.۱۴ مهر ۱۴۰۳
هایلایت مو جدید : او زیباترین دوشیزه است او لباس پوشیده بود گاز سفیدی که مثل تار عنکبوت خوب بود. طولانی موهای طلایی تا کمر و روی سرش ریخت او یک تاج گل از گل های جنگلی به سر داشت. بتوشکا از تعجب و هشدار لال بود. دوشیزه به او لبخند زد و با شیرینی گفت صدا: “بتوشکا، آیا دوست داری برقصی؟” رفتار او آنقدر مهربان بود.
رنگ مو : که بتوشکا نه دیگر احساس ترس کرد و پاسخ داد: ۱۶۷]”اوه، من می توانستم تمام روز برقصم!” گفت: پس بیا با هم برقصیم دوشیزه. “بهت اموزش میدم.” با آن دامنش را بالا زد، بازویش را گذاشت در مورد کمر بتوشکا، و آنها شروع به رقصیدن کردند.
هایلایت مو جدید
هایلایت مو جدید : در یک بار چنین موسیقی دلربایی بالای سر آنها به صدا درآمد که دل بتوشکا با رقص یک دو شد. نوازندگان روی شاخه های درخت توس نشستند. آنها در کتهای کوچک، مشکی و خاکستری پوشیده شده بودند و پر رنگ این ارکستر با دقت انتخاب شده بود که به دستور زیبا جمع شده بودند.
لینک مفید : لایت و هایلایت مو
دوشیزه: لارک، بلبل، فنچ، کتانی، برفک، پرندگان سیاه و پرنده های تمسخرآمیز خودنمایی. گونه های بتوشکا سوخت، چشمانش برق زد. او چرخیدنش را فراموش کرد، بزهایش را فراموش کرد. همه او میتوانست به شریک زندگیاش که در حال حرکت بود خیره شود.
چنان لطف و سبکی که چمن به نظر نمی رسید زیر پاهای باریکش خم شو آنها از ظهر تا غروب آفتاب می رقصیدند و با این حال کمترین خسته نبود سپس ایستادند رقصیدن، موسیقی قطع شد و دختر ناپدید شد به طور ناگهانی که او آمده بود. بتوشکا به اطراف نگاه کرد.
خورشید در حال غرق شدن بود پشت چوب دست هایش را روی نریخته ها گذاشت کتان روی سرش بود و دوکی را که بود به یاد آورد بدون پر کردن روی چمن دراز کشیده او کتان را پایین آورد و آن را با دوک در سبد کوچک گذاشت. سپس بزها را صدا زد و به خانه رفت.
او خود را به تلخی سرزنش کرد که اجازه داده است دوشیزه زیبا که او و او را فریب دهد به خودش گفت که یک بار دیگر گوش نخواهد کرد به او. آنقدر ساکت بود که بزهای کوچک گم شدند آهنگ شاد او، به اطراف نگاه کرد تا ببیند آیا این آهنگ است.
واقعا چوپان کوچولوی خودشان بود که دنبال می کرد آنها را مادرش هم تعجب کرد که چرا این کار را نمی کند بخوان و از او سؤال کرد. “آیا مریض هستی، بتوشکا؟” “نه، مادر عزیز، من بیمار نیستم، اما بوده ام بیش از حد آواز می خوانم و گلویم خشک شده است.
هایلایت مو جدید : او می دانست که مادرش نخ را نمی پیچد بلافاصله، پس دوک نخ ریسی و کتان را پنهان کرد، به امید اینکه فردا کاری را که انجام نداده بود جبران کند امروز. او حتی یک کلمه در مورد مادرش چیزی نگفت دوشیزه زیبا روز بعد دوباره احساس شادی کرد و همان طور که داشت بزها را به مرتع برد و او با شادی خواند.
در چوب توس او نشسته بود در حال چرخیدن، همه آواز می خواند در حالی که، برای با آهنگ بر لب کار از می افتد دست ها راحت تر ظهر آمد. بتوشکا کمی نان به او داد هر یک از بزها و برای او به جنگل دویدند انواع توت ها بعد ناهارش را خورد. در حالی که مسواک می زد.
آهی کشید: «آه، بزهای کوچک من برای پرندگان خرده نان را جمع کنید، “من امروز نباید برقصم.” “چرا نباید امروز برقصی؟” صدای شیرین پرسید، و آن دوشیزه زیبا انگار ایستاده بود او از ابرها افتاده بود. بتوشکا بدتر از قبل ترسیده بود و چشمانش را محکم بست وقتی دوشیزه تکرار کرد.
بتوشکا با ترس به سوال او پاسخ داد: “من را ببخش، خانم زیبا، که با او نرقصیدم شما. اگر با تو برقصم، نمی توانم دورانم را بچرخانم و سپس مادرم مرا سرزنش خواهد کرد. امروز قبل از غروب می کند، باید آنچه را که دیروز از دست دادم جبران کنم.» دوشیزه گفت: “بیا، بچه، برقص.” “قبل از خورشید غروب می کند.
ما راهی برای رسیدن به آن پیدا خواهیم کرد چرخش انجام شد!» دامنش را بالا زد، بازویش را روی بتوشکا گذاشت، نوازندگان بالای درختان بلند شدند و رفتند آنها چرخیدند. دوشیزه زیباتر رقصید از همیشه بتوشکا نمی توانست چشمانش را از او بگیرد. بزهایش را فراموش کرد، ریسندگی اش را فراموش کرد.
همه او می خواستم برای همیشه برقصم. در غروب آفتاب، دوشیزه مکث کرد و موسیقی پخش شد متوقف شد. سپس بتوشکا، دستانش را به سمت او قلاب کرد سر، جایی که کتان نخ ریسیده شده بود، در آن ترکید اشک دوشیزه زیبا کتان را از او گرفت سر، آن را به دور ساقه توس باریک بپیچید.
دوک را گرفت و شروع به چرخیدن کرد. دوک نخ ریسی در امتداد زمین زمزمه کرد و در کمترین زمان پر شد. قبل از خورشید در پشت جنگل غرق شد همه کتان بود چرخید، حتی آن چیزی که از روز قبل باقی مانده بود.
دوشیزه دوک کامل را به بتوشکا داد و گفت: “حرف من را به خاطر بسپار: “ بچرخید و غر نزنید! بچرخید و غر نزنید!” وقتی این را گفت، گویی زمین ناپدید شد او را قورت داده بود بتوشکا اکنون بسیار خوشحال بود و به این فکر کرد خودش در راه خانه: «از آنجایی که خیلی خوب است.
اگر از من بخواهد دوباره با او می رقصم. اوه، چقدر امیدوارم او این کار را انجام دهد!» او آهنگ کوچک شاد خود را طبق معمول خواند و بزها با شادی در کنار هم حرکت کردند. او متوجه شد که مادرش از او ناراحت است، زیرا او ناراحت شده بود.
می خواست نخ دیروز را بچرخاند و کشف کرده بود که دوک پر نبود. او سرزنش کرد: “دیروز چه کار می کردی،” “این که تو دوره کاری خود را انجام ندادی؟” بتوشکا سرش را آویزان کرد. «مرا ببخش مادر. من خیلی طولانی رقصیدم.» سپس به مادرش نشان داد.
هایلایت مو جدید : دوک امروزی و گفت: «ببینید، امروز من بیشتر از دیروز را جبران کرد.» مادرش دیگر چیزی نگفت اما رفت شیر را دوشید بزها و بتوشکا دوک را کنار گذاشتند. او می خواست تا ماجراجویی خود را به مادرش بگوید، اما او فکر کرد خودش: «نه، صبر می کنم.