امروز
(شنبه) ۰۳ / آذر / ۱۴۰۳
لایت مو با رنگ بدون دکلره
لایت مو با رنگ بدون دکلره | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت لایت مو با رنگ بدون دکلره را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با لایت مو با رنگ بدون دکلره را برای شما فراهم کنیم.۲۰ مهر ۱۴۰۳
لایت مو با رنگ بدون دکلره : او گفت: “هزینه شما وجود دارد” و سوراخ های بینی اش می لرزید. “تو پول میگیری.” دکتر گفت: “شما جرات ندارید به من پول بدهید.” توهین را با پول حل نمی کنی. ابوگین و دکتر رو در روی یکدیگر ایستاده بودند و توهین های ناشایست یکدیگر را پر می کردند. هرگز در زندگی خود، حتی در جنون، آنقدر سخنان ناعادلانه، ظالمانه و پوچ نگفته بودند.
رنگ مو : سه شب است که نخوابیده ام … و مجبورم کرده اند در یک کمدی مبتذل بازی کنم.” برای بازی در نقش یک ویژگی صحنه! ابوگین یک مشت را باز کرد، یک یادداشت مچاله شده را روی زمین پرت کرد و روی آن پا گذاشت، مثل حشره ای که می خواست آن را له کند. او از لابه لای دندان هایش گفت: «و من ندیدم… متوجه نشدم. “من متوجه نشدم که او چگونه هر روز به دیدن ما می آید.
لایت مو با رنگ بدون دکلره
لایت مو با رنگ بدون دکلره : من متوجه نشدم که او امروز با کالسکه آمده است! کالسکه برای چه بود؟ و من ندیدم! معصوم!” دکتر زمزمه کرد: «نمیدانم… نمیفهمم». “این همه یعنی چی؟ تمسخر به یک مرد، خندیدن به رنج یک مرد! این غیرممکن است… من قبلاً در زندگی ام آن را ندیده بودم!” با حیرت کسل کننده مردی که تازه فهمیده بود کسی به شدت او را آزرده کرده است.
لینک مفید : لایت و هایلایت مو
دکتر شانه هایش را بالا انداخت، دستانش را تکان داد و نمی دانست چه بگوید یا چه کند، خسته روی صندلی افتاد. “خب، او دیگر مرا دوست نداشت. او مرد دیگری را دوست داشت. خیلی خوب. اما چرا فریب، چرا این خیانت ناپاک؟” ابوگین با صدای گریان صحبت کرد. او با شور و اشتیاق به کیریلف نزدیک شد و گفت: “چرا، چرا؟ من با تو چه کردم؟ گوش کن دکتر.” “تو ناخواسته شاهد بدبختی من بودی و من نمی خواهم حقیقت را از تو پنهان کنم. قسم می خورم که این زن را دوست داشتم. او را با فداکاری دوست داشتم.
مانند یک برده. همه چیز را فدای او کردم. از خانواده ام جدا شدم. من خدمت و موزیکم را رها کردم چیزهایی را که نمی توانستم مادر و خواهرم را ببخشم او را بخشیدم … حتی یک بار هم نگاه عصبانی به او نکردم … هیچ دلیلی به او ندادم پس چرا این دروغ؟ من خواهان عشق نیستم، اما چرا این فریب شنیع؟ اگر دیگر دوست ندارید، صادقانه صحبت کنید.
مهمتر از همه وقتی می دانید که من در مورد این موضوع چه احساسی دارم…” ابوگین در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و تمام استخوان هایش می لرزید، روحش را نزد دکتر می ریخت. با اشتیاق صحبت کرد و هر دو دستش را روی قلبش فشار داد. او بدون تردید تمام اسرار خانواده را فاش کرد، گویی خوشحال بود که این اسرار از قلبش کنده می شود.
اگر یکی دو ساعت اینطور صحبت می کرد و تمام روحش را بیرون می ریخت، مطمئناً راحت تر می شد. چه کسی میتواند بگوید که اگر دکتر به او گوش میداد و با او همدردی دوستانه میکرد، او، همانطور که اغلب اتفاق میافتد، بدون اعتراض و بدون روی آوردن به حماقتهای بیسود، با غم خود آشتی نمیکرد؟ اما طور دیگری اتفاق افتاد.
در حالی که ابوگین صحبت می کرد، چهره دکتر ناراحت به وضوح تغییر کرد. بی تفاوتی و حیرت در چهره او به تدریج جای خود را به ابراز خشم، خشم و عصبانیت تلخ داد. ویژگیهای او همچنان تیزتر، سختتر و منعکنندهتر میشد. وقتی ابوگین عکس همسر جوانش را با چهره ای زیبا، اما خشک و غیرقابل بیان مانند راهبه ها جلوی چشمانش گذاشت و پرسید که آیا می توان به آن چهره نگاه کرد و اجازه داد که بتواند دروغی را بیان کند.
لایت مو با رنگ بدون دکلره : دکتر ناگهان شروع کرد. دور، با چشمانی براق، و با جعل هر چند کلمه درشت گفت: او گریه کرد و مشتش را روی میز کوبید: “چرا این همه به من می گویی؟ من نمی خواهم بشنوم! نمی خواهم.” “من رازهای مبتذل پیش پاافتاده شما را نمی خواهم – به جهنم بروید. شما جرات نمی کنید چنین چیزهای بی اهمیتی را به من بگویید. یا فکر می کنید هنوز به اندازه کافی توهین نشده ام!
؟ آره؟” ابوگین از کریلوف عقب نشینی کرد و با تعجب به او خیره شد. “چرا مرا به اینجا آوردی؟” دکتر با تکان دادن ریش ادامه داد. “شما با روحیه بالا ازدواج می کنید، از روحیه بالا عصبانی می شوید، و ملودرام می سازید – اما من کجا وارد شوم؟ من به عاشقانه های شما چه کار دارم؟ مرا رها کنید! ایده های انسانی، بازی کنید-” دکتر نگاهی به جعبه ویولن سل انداخت – “کنترباس و ترومبون، خودتان را مانند کاپون پر کنید.
اما جرأت نکنید به یک مرد واقعی مسخره کنید! اگر نمی توانید این کار را نکنید! به او احترام بگذار، پس حداقل میتوانی توجه خود را به او کاهش دهی.» “همه اینها به چه معناست؟” ابوگین در حالی که سرخ شده بود پرسید. “این بدان معناست که بازی با یک مرد زشت و ناپسند است! من یک دکتر هستم. شما پزشکان و همه مردانی را که کار می کنند و بوی عطر و فحشا نمی دهند.
پادگانتان، تن های ماوا را در نظر می گیرید. خیلی خوب، اما نه. یکی به تو این حق را داد که مردی را که رنج می کشد به ملک تبدیل کنی.» “چطور جرات میکنی اینو بگی؟” ابوگین به آرامی پرسید. دوباره صورتش شروع به پیچیدن کرد، این بار در خشم آشکار. “چطور جرات میکنی منو بیاری اینجا تا به حرفای بی ارزش گوش بدم.
وقتی میدونی غم دارم؟” دکتر گریه کرد و یک بار دیگر مشتش را روی میز کوبید. “چه کسی به تو این حق را داده است که غم دیگری را مسخره کنی؟” ابوگین فریاد زد: تو دیوانه ای. “تو سخاوتمندی. من هم عمیقاً ناراضی هستم و … و …” “ناراضی” – دکتر خنده ی تمسخر آمیزی کرد – “به حرف دست نزن، به تو ربطی نداره.
لایت مو با رنگ بدون دکلره : ضایعاتی که نمیتونن با قبض پول بگیرن، خودشون رو هم ناراضی میگن. یک کاپون ناراضی، مظلوم با همه اش چربی اضافی. ابوگین فریاد نافذی کشید: «آقا، خودت را فراموش می کنی. “برای چنین کلماتی، مردم کتک می خورند. می فهمی؟” ابوگین دستش را در جیب کناری اش فرو برد، یک کتاب جیبی بیرون آورد، دو یادداشت پیدا کرد و روی میز پرت کرد.