امروز
(شنبه) ۰۳ / آذر / ۱۴۰۳
هایلایت مو روی مشکی
هایلایت مو روی مشکی | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت هایلایت مو روی مشکی را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با هایلایت مو روی مشکی را برای شما فراهم کنیم.۱۵ مهر ۱۴۰۳
هایلایت مو روی مشکی : و من از آنها می خواهم سعی کنید کدام یک از آنها می تواند یک کافتان و یک شلوار درست کند. شاه خندید. “نه، نه، این هرگز انجام نمی شود. آیا فکر می کنید پسر من این کار را می کند؟ با آن خیاط دیوانه رقابت کنید که کدام یک می تواند بهترین لباس را بسازد.
رنگ مو : اوه، عزیز، نه، این به هیچ وجه انجام نمی شود. اما ملکه به قول خود عمل کرد و از آنجایی که او مردی بود پادشاه بالاخره تسلیم شد او نزد پسرش رفت و التماس کرد که مادرش را شوخی کند. که دلش را به ساختن کافتان گذاشته بود. لابکان شایسته با خود خندید.
هایلایت مو روی مشکی
هایلایت مو روی مشکی : او فکر کرد: “اگر این تمام چیزی است که او می خواهد.” اعلیحضرت به زودی از داشتن من خشنود خواهند شد. دو اتاق با قطعات مواد، قیچی، سوزن و نخ ها، و هر مرد جوان در یکی از آنها بسته شد. پادشاه نسبتاً کنجکاو بود که پسرش چه نوع لباسی بسازد و ملکه نیز در مورد نتیجه آزمایش خود بسیار مضطرب بود.
لینک مفید : لایت و هایلایت مو
روز سوم آن دو جوان و کارشان را فرستادند. آمد ابتدا کفتان را در برابر چشمان شاه حیرت زده پهن کرد. “دیدن، پدر ، “او گفت ؛ “ببین مادر بزرگوارم، اگر این شاهکار نیست کار کردن شرط می بندم که خود خیاط دادگاه نمی تواند بهتر از این کار کند. ملکه لبخندی زد و رو به عمر کرد.
پسرم چه کردی؟ با بی حوصلگی وسایل و قیچی را روی زمین انداخت. “من بوده ام در حدود شصت، نحوه اداره اسب، کشیدن شمشیر و پرتاب نیزه را آموخت سرعت، اما من هرگز خیاطی را یاد نگرفتم و چنین چیزی تصور می شد زیر توجه شاگرد الفی بی، حاکم قاهره.» ملکه فریاد زد.
آه، پسر واقعی پدرت. “اگر فقط تو را در آغوش بگیرم و با تو تماس بگیر پسر! مرا ببخش، آقا و شوهرم،» او افزود پادشاه، «به خاطر تلاش برای کشف حقیقت از این طریق. آیا خودتان را نمی بینید حالا شاهزاده کدام است و کدام خیاط؟ مطمئنا این کافتان بسیار است خوب است.
اما دوست دارم بدانم چه استادی به این جوان یاد داده است لباس درست کن. ” شاه در فکر نشسته بود و اکنون به همسرش و اکنون به لبکان نگاه می کند تمام تلاشش را می کرد تا ناراحتی خود را از حماقت خودش پنهان کند. سرانجام پادشاه گفت: «حتی این آزمایش هم مرا راضی نمی کند.
اما خوشبختانه راه مطمئنی برای این کار می شناسم کشف کنید که آیا فریب خورده ام یا نه.» او دستور داد سریعترین اسبش را زین کنند، سوار کنند و به تنهایی سوار شوند جنگل در فاصله کمی در اینجا پری مهربانی به نام ادل زیده زندگی می کرد که غالباً با توصیه های خوب او به پادشاهان نژاد خود کمک کرده بود و او به او خود را به دست آورد.
در وسط جنگل فضای باز گسترده ای بود که توسط سرو بزرگ احاطه شده بود درختان، و قرار بود این مکان مورد علاقه پری باشد. وقتی شاه به اینجا رسید و از اسبش پیاده شد و اسبش را به درخت بست و داخل ایستاد وسط فضای باز گفت: اگر درست باشد که به من کمک کرده ای اجداد در زمان نیاز، نسل آنها را تحقیر نکنید.
بلکه به من عطا کنید نصیحت، زیرا نظر مردم مرا ناکام گذاشت.» به سختی صحبتش را تمام کرده بود که یکی از درختان سرو باز شد و الف چهره محجبه ای که همه لباس سفید پوشیده بود از آن بیرون آمد. او گفت: “من می دانم که شما ، پادشاه شما را می شناسم.” “این یک صادق است.
هایلایت مو روی مشکی : و من خواهم کرد به شما کمک کنم این دو جعبه کوچک را بردارید و اجازه دهید دو مردی که ادعا می کنند پسرش بین آنها انتخاب شود. من می دانم که شاهزاده واقعی نه اشتباه.» سپس دو جعبه کوچک ساخته شده از عاج با طلا و مروارید به او داد. بر درب هر کدام (که پادشاه بیهوده سعی کرد باز کند) کتیبه ای بود.
الماس روی یکی عبارت «عزت و جلال» و روی دیگری «ثروت» قرار داشت و شادی.» پادشاه در حالی که به خانه می رفت فکر کرد: «انتخاب سختی خواهد بود». او هیچ زمانی را در فرستادن ملکه و برای تمام دربار خود از دست نداد گرد آمدند او علامتی ساخت و لبکان به داخل هدایت شد.
به سمت تخت رفت و زانو زد و پرسید: «پروردگار و پدرم چه دستوری می دهند؟» پادشاه پاسخ داد: پسرم، در ادعای تو به این نام تردید شده است. یکی از این جعبه ها حاوی مدارک تولد شماست. خودت انتخاب کن خیر شک دارید که درست انتخاب کنید.» سپس به جعبه های عاج اشاره کرد.
که روی دو میز کوچک نزدیک قرار داشتند تاج و تخت لبکان بلند شد و به جعبه ها نگاه کرد. چند دقیقه فکر کرد و بعد گفت: پدر بزرگوارم چه چیزی بهتر از سعادت تو بودن پسر، و چه نجیب تر از ثروت عشق تو. من جعبه را با کلمات “ثروت و خوشبختی.” ما در حال حاضر خواهیم دید.
که آیا شما مورد درست را انتخاب کرده اید یا خیر. برای حال حاضر پادشاه در پاسخ گفت: یک صندلی در کنار پاچای مدینه. عمر بعد از آن هدایت شد و غمگین و غم انگیز به نظر می رسید. او قبل از آن خود را به پایین انداخت تاج و تخت و پرسید که لذت پادشاه چیست؟ پادشاه به این دو اشاره کرد جعبه ها را به او رساند.
و او بلند شد و به سمت میزها رفت. او این دو را با دقت خواند شعار داد و گفت: «چند روز گذشته به من نشان داد که خوشبختی چقدر نامشخص است و چگونه به راحتی ثروت از بین می رود. آیا باید تاج خود را از دست بدهم ، انتخاب خود را انجام می دهم.
هایلایت مو روی مشکی : هنگام صحبت دستش را روی جعبه گذاشت، اما پادشاه به او امضا کرد که منتظر بماند. و به لبکان دستور داد.
تا سر میز دیگر بیاید و دستش را روی جعبه بگذارد انتخاب کرده بود. سپس پادشاه از تخت سلطنت خود بلند شد و در سکوت جدی همه حاضرین نیز افزایش یافت.