امروز
(یکشنبه) ۰۴ / آذر / ۱۴۰۳
رنگ مو چانکی لایت
رنگ مو چانکی لایت | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت رنگ مو چانکی لایت را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با رنگ مو چانکی لایت را برای شما فراهم کنیم.۲۰ مهر ۱۴۰۳
رنگ مو چانکی لایت : از راز انتخاب ، نوشته رابرت دبلیو چمبرز. منتشر شده در سال حق چاپ توسط رابرت دبلیو چمبرز. با اجازه رابرت دبلیو چمبرز. عاقلانه، آیا تمام آنچه را که با دو چشم خود می توان دید، دیده ای؟ آیا شما همه چیزهایی را که باید بدانید، می دانید.
رنگ مو : کارولین پیوسته دوخت. چیزی که خانم بریگام در کنار شکاف در اتاق کار ایستاده بود، این بود: هنری گلین ظاهراً با این استدلال که منبع سایه عجیب باید بین میزی که چراغ روی آن ایستاده بود و دیوار باشد، با یک شمشیر قدیمی که در همه جا و از میان فضای میانی به پدرش تعلق داشت، پاسها و ضربههای منظمی انجام میداد.
رنگ مو چانکی لایت
رنگ مو چانکی لایت : یک اینچ هم بدون سوراخ نمانده بود. به نظر می رسید که او فضا را به بخش های ریاضی تقسیم کرده است. او شمشیر را با نوعی خشم سرد و محاسبه به اهتزاز درآورد. تیغه برق می زد، سایه بی حرکت باقی می ماند. خانم بریگام که تماشا می کرد، احساس کرد که از وحشت سرد شده است.
لینک مفید : لایت و هایلایت مو
سرانجام هنری متوقف شد و با شمشیر در دست ایستاد و طوری بلند شد که انگار می خواهد ضربه بزند و سایه روی دیوار را تهدیدآمیز بررسی کرد. خانم بریگام از راهرو برگشت و در اتاق جنوبی را پشت سر خود بست قبل از اینکه آنچه دیده بود بگوید.
او دوباره گفت: “او شبیه یک شیطان بود.” “آیا از آن شراب قدیمی در خانه داری، کارولین؟ من احساس نمیکنم که بتوانم بیشتر از این بایستم.” کارولین گفت: “بله، مقدار زیادی وجود دارد.” “وقتی به رختخواب می روید، می توانید مقداری از آن بخورید.” خانم بریگام گفت: “من فکر می کنم بهتر است همه ما مقداری مصرف کنیم.” “اوه، کارولین، چه …” کارولین گفت: نپرس، حرف نزن.
خانم بریگام پاسخ داد: “نه، من نمی خواهم.” “ولی–” به زودی سه خواهر به اتاق خود رفتند و سالن جنوبی متروک شد. کارولین در اتاق کار هنری را صدا کرد تا قبل از اینکه به طبقه بالا بیاید نور را خاموش کند. حدود یک ساعت رفته بودند که او با آوردن چراغی که در اتاق کار ایستاده بود به اتاق آمد. آن را روی میز گذاشت و چند دقیقه منتظر ماند و بالا و پایین میرفت.
چهرهاش وحشتناک بود، چهرهی روشناش پررنگ بود و چشمهای آبیاش انعکاسهای وحشتناک تیره به نظر میرسیدند. سپس چراغ را برداشت و به کتابخانه بازگشت. لامپ را روی میز وسط گذاشت و سایه روی دیوار بیرون آمد. دوباره اثاثیه را مطالعه کرد و آن را جابجا کرد، اما به عمد، بدون هیچ یک از دیوانگی های سابقش. هیچ چیز روی سایه تأثیری نداشت.
سپس با چراغ به اتاق جنوبی بازگشت و دوباره منتظر ماند. دوباره به اتاق کار برگشت و لامپ را روی میز گذاشت و سایه روی دیوار بیرون زد. نیمه شب بود که او به طبقه بالا رفت. خانم بریگام و سایر خواهران که نمی توانستند بخوابند صدای او را شنیدند. روز بعد تشییع جنازه بود. آن شب خانواده در اتاق جنوبی نشستند. برخی از اقوام همراهشان بودند.
هیچ کس وارد اتاق مطالعه نشد تا اینکه هنری بعد از اینکه بقیه برای یک شب بازنشسته شدند، چراغی را در آنجا حمل کرد. دوباره سایه روی دیوار را دید که در برابر نور به سوی یک زندگی هولناک می پرید. صبح روز بعد هنگام صبحانه هنری گلین اعلام کرد که باید برای سه روز به شهر برود. خواهرها با تعجب به او نگاه کردند. او به ندرت خانه را ترک می کرد.
و همین حالا به دلیل مرگ ادوارد، تمرین او نادیده گرفته شده بود. “حالا چگونه می توانید بیماران خود را ترک کنید؟” خانم بریگام با تعجب پرسید. هنری به راحتی پاسخ داد: “من نمی دانم چگونه، اما راه دیگری وجود ندارد.” من یک تلگرام از دکتر میتفورد داشتم. “مشاوره؟” از خانم بریگام پرسید.
هنری پاسخ داد: “من کار دارم.” دکتر میتفورد همکلاسی قدیمی او بود که در یکی از شهرهای همسایه زندگی می کرد و گهگاه برای مشاوره با او تماس می گرفت. بعد از رفتن او، خانم بریگام به کارولین گفت که بالاخره هنری نگفته است که قرار است با دکتر میتفورد مشورت کند و به نظر او خیلی عجیب بود. ربکا با لرز گفت: همه چیز خیلی عجیب است. “منظورت چیه؟” از کارولین پرسید.
رنگ مو چانکی لایت : ربکا پاسخ داد: هیچی. نه آن روز، نه روز بعد، هیچ کس وارد مطالعه نشد. روز سوم انتظار می رفت هنری به خانه برود، اما او نرسید و آخرین قطار از شهر آمده بود. خانم بریگام گفت: «من آن را کار بسیار عجیب و غریب می نامم. “فکر اینکه یک پزشک بیمارانش را در چنین زمانی ترک کند، و ایده یک مشاوره سه روزه! معنایی ندارد و اکنون او نیامده است.
من به سهم خودم آن را درک نمی کنم. ” ربکا گفت: من هم ندارم. همه آنها در سالن جنوب بودند. هیچ نوری در مطالعه وجود نداشت. در باز بود در حال حاضر خانم بریگام برخاست – او نمی توانست دلیل آن را بگوید. به نظر میرسید که چیزی او را وادار میکند – ارادهای خارج از اراده او. او از اتاق بیرون رفت، دوباره دامن های خش خش خود را دور خود پیچید تا بی صدا از کنارش رد شود، و شروع به هل دادن به در متورم اتاق کار کرد.
ربکا با صدای لرزان گفت: “او هیچ چراغی ندارد.” کارولین که در حال نوشتن نامه بود دوباره برخاست و تنها چراغ اتاق باقی مانده را برداشت و به دنبال خواهرش رفت. ربکا برخاسته بود، اما لرزان ایستاده بود، جرأت نمی کرد دنبالش برود. زنگ در به صدا درآمد، اما دیگران آن را نشنیدند. در درب جنوبی آن طرف خانه از اتاق کار بود. ربکا پس از تردید تا بار دوم که زنگ به صدا درآمد، به سمت در رفت.
او به یاد آورد که خدمتکار بیرون است. کارولین و خواهرش اِما وارد مطالعه شدند. کارولین چراغ را روی میز گذاشت. آنها به دیوار نگاه کردند، دو سایه وجود داشت. خواهرها ایستاده بودند و به چیزهای وحشتناک روی دیوار خیره شده بودند. سپس ربکا با تلگراف در دست وارد شد.
رنگ مو چانکی لایت : نفس نفس زد: «اینم یه تلگرام. “هنری مرده است.” پیام رسان توسط رابرت دبلیو چمبرز پیام رسان کوچک خاکستری، جامه پوشیده مثل مرگ نقاشی شده، ردای تو خاک است دنبال کی میگردی در میان نیلوفرها و غنچه های بسته هنگام غروب؟ در میان نیلوفرها و غنچه های بسته هنگام غروب، دنبال کی میگردی پیام رسان کوچک خاکستری، لباس پوشیده در فضای افتضاح از مرگ نقاشی شده.