امروز
(یکشنبه) ۰۴ / آذر / ۱۴۰۳
رنگ موی مشکی روی قهوه ای
رنگ موی مشکی روی قهوه ای | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت رنگ موی مشکی روی قهوه ای را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با رنگ موی مشکی روی قهوه ای را برای شما فراهم کنیم.۲۹ فروردین ۱۴۰۳
رنگ موی مشکی روی قهوه ای : و همه به همین سمت می رفتند. سپس همان فکر هر دوی ما را درگیر کرد – در صورتمان نقش بست: این یک آتش معمولی علف کوهی نبود. بوته بود فرانسیس هموطن آرامی بود، از آن جورهایی که بیدار نشدن خوب است. قبر او در بوشولد است.
مو : ما با احتیاط بیشتر از هر زمان دیگری به دنبال هجوم رفتیم. و وقتی به پیچ تند آن سوی بوته ی انبوه رسیدیم، متوجه شدیم که مسیر تنها چند متر با نهر فاصله دارد، به طوری که در مسیر بالا رفتن از بستر نهر، از بیست گزی جایی که بوفالو منتظر ما بود رد شده بودیم. . بدون شک وقتی از کنارش می گذشتیم صدای ما را شنیده بود و بعداً وقتی جلوتر از او به فقیر رسیدیم ما را به باد داد.
رنگ موی مشکی روی قهوه ای
رنگ موی مشکی روی قهوه ای : هوشمندانه که باعث می شود آدم احساس سردی و خزنده کند. کسی تردید دارد که بگوید عمداً برنامه ریزی شده بود. با این حال – نقشه، غریزه یا تصادف – این واقعیت وجود داشت. علائم به ما نشان داد که او به شدت ضربه خورده است. اما هیچ عضوی شکسته نبود و بدون شک هنوز چند ساعت خوب بود.
او از آن چه ساخته بود؟ او چه کرده بود؟ آیا او برای حمله به ما پیگیری کرده بود؟ آیا او در جایی نزدیک منتظر بود؟ یا وقتی متوجه شده بود خودش را ترک کرده بود، به داخل بوته ها شکسته بود؟ اینها برخی از سوالاتی بود که ما از خودمان پرسیدیم. خوب! کاری که او انجام داده بود به سوالات ما پاسخ نداد. وقتی دوباره به فقیر رسیدیم، قاتل او را پیدا کردیم که از زمانی که آنجا بودیم تازه ساخته شده بود.
و او بدون توقف دوباره از میان دره عبور کرده بود و به کلوف فراتر رفته بود. آیا او ما را دنبال کرده بود که ما جلوتر از او شدیم – به این امید که از پشت ما را تعقیب کند. یا جلوتر رفته بود و انتظار داشت ما را ملاقات کند که از باد پایین می آمد تا او را جستجو کند. یا وقتی شنید که ما دوباره از جریان عبور می کنیم – و شاید فکر می کرد که ما از تعقیب آن دست کشیده ایم.
به سادگی به دنبال گله رفته بودیم، سوالاتی که هرگز پاسخ داده نشدند. نسیمی از صبح طلوع کرده بود، و هرچه به تپهها نزدیک میشدیم، قویتر میشد: در خود فقیر، برای هدف ما بسیار قوی بود – باد از دهانهی باریک مانند یک بادکش اجباری میآمد. گله در آنجا نمی ایستد و احتمال نمی رفت که حیوان زخمی متوقف شود تا زمانی که به دیگران ملحق شود یا به مکان امن تری برسد.
رنگ موی مشکی روی قهوه ای : ما مشتاق تعقیب و گریز بودیم و از آنجایی که او حدود یک ساعت از ما شروع کرده بود و دیگر ظهر بود، زمانی برای تلف کردن وجود نداشت. در داخل فقیر، کلوف به درهای بزرگ در سمت چپ ما باز میشد – سمت چپ ما ساحل راست رودخانه است – و در مجاورت دره از آن طرف، مایلها کلوفهای چوبی و شیبهای سبز وجود داشت که چند کرال کافیر نمایان بود.
اما در سمت راست شکل گیری کاملاً متفاوت و نسبتاً عجیب بود. این رودخانه که بومیان آن را به نام هلمبا-نیاتی یا محل حمام کردن بوفالو میشناسند، در طول زمان با غذا خوردن در کرانه چپ مسیر خود را به سمت فقرا کوتاه کرده بود و در نتیجه یک تراس مرتفع و در بیشتر مکانها غیرقابل دسترس در بالای آن باقی میماند. در سمت چپ و امتداد وسیعی از آبرفت های مسطح در سمت راست.
این تراس از یک طرف به ساحل شیب دار نهر محدود می شد و از طرف دیگر توسط کرانس های پرتگاه کوه ها محصور شده بود. در انتهای بالا مانند یک بادبزن باز شد که در یک لبه فرسوده در میان کلوف های کوچک و خارهای بی شماری که آمفی تئاتر تپه ها را در بر می گرفت، از بین رفت. شکل در واقع چیزی شبیه بازو و دست انسان با انگشتان باز بود. آرنج فقیر بود.
بازو تراس – با این تفاوت که تراس منحنی نامنظم بود – و انگشتان کلوف کوچک در کوه. بدون شک محل سکونت بوفالوها در “انگشت” دور بودند، و ما به طور پیوسته در امتداد اسپور در آن جهت کار می کردیم. مسیرهای بازی متعدد و بسیار نامنظم بودند و مکان جنگلی کامل از درختان، بوته ها، برامبل و بلندترین علف ها بود. از آن زمان تاکنون بارها در آن دره سوار بر علفهایی که چند فوت بالای سرم ایستادهام، رفتهام.
کار بسیار سختی بود، اما ما میخواستیم گاومیش را بگیریم. و با وجود اینکه مکان پر از شکار بود و ما کودو، ویلدبیست، ریت باک، بوش باک و دویکر را گذاشتیم، اما از هر چیز دیگری غافل شدیم. درست قبل از بالا رفتن از تراس صدای کنجکاوی کافران را شنیده بودیم که از دور یکدیگر را صدا می کردند، اما به جز یک نظر گذرا، به آن توجه نکردیم و ادامه دادیم. بعداً بارها و بارها آن را شنیدیم.
رنگ موی مشکی روی قهوه ای : و سرانجام، وقتی اتفاقاً بعد از اینکه نیمهای از تراس را طی کردیم، در قسمت بازتری از بوته مکث کردیم، تماسها آنقدر زیاد شد و از گوشههای زیادی میآمدند که متوقف شدیم. توجه داشته باشید فرانسیس که مثل یکی از خودشان به زبان زولو صحبت می کرد، بالاخره یکی دو کلمه سرنخ پیدا کرد. “آنها به دنبال گاومیش زخمی هستند!” او گفت. “بیا، مرد، قبل از اینکه سگ هایشان را بگیرند.
وگرنه دیگر او را نخواهیم دید.” از آنجایی که می دانستیم گاومیش خیلی جلوتر است، در حالی که رد پای او را نگه داشتیم، با حداکثر سرعتی که می توانستیم به راه افتادیم. اما هوا بسیار گرم و خشن بود و برای اینکه بر مشکلات ما بیفزاید، دود ناشی از آتش چمن به صورت ما میآمد. «سیاهها در دامنهها میسوزند. آنها را گیج کن!» فرانسیس غر زد. آنها معمولاً در تابستان و پاییز، به محض اینکه به اندازه کافی خشک شد.
رنگ موی مشکی روی قهوه ای : علف ها را آتش می زنند تا علف های جوان را برای زمستان یا اوایل بهار تهیه کنند، و اگرچه دود ما را نگران می کرد، به نظر نمی رسید چیزی باشد. غیر معمول در مورد آتش سوزی اما ده دقیقه بعد دوباره توقف کردیم. دود به طور محسوسی غلیظ تر بود. پرندگان با تعداد زیادی ملخ و سایر حشرات از کنار ما در حال پرواز بودند. دو یا سه بار شنیدیم که باک و حیوانات دیگر شکسته می شوند.