امروز
(شنبه) ۰۳ / آذر / ۱۴۰۳
ایا بوتاکس مو خوبه
ایا بوتاکس مو خوبه | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت ایا بوتاکس مو خوبه را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با ایا بوتاکس مو خوبه را برای شما فراهم کنیم.۱۰ مهر ۱۴۰۳
ایا بوتاکس مو خوبه : اما یادت باشد اگر این خبر را برای کسی فاش کنی، سرت به هزار تکه میشود.» با گفتن این جمله، برهما رفت و سوبرهمانیا از شنیدن این که پسر یک حکیم بزرگ زندگی سختی خواهد داشت، بسیار دردناک شد.
رنگ مو : او حتی نمی توانست لب هایش را روی موضوع باز کند، زیرا اگر این کار را می کرد سرش شکافته می شد.
ایا بوتاکس مو خوبه
ایا بوتاکس مو خوبه : با اندوه چند روزی را پشت سر گذاشت که جنانیذی از زیارت بازگشت و از دیدن حال خوب همسر و فرزندش خوشحال شد و در جمع دانشوران حکیم پیر، شاگرد جوان ما همه اندوه خود را فراموش کرد. سه سال دیگر با مطالعه عمیق از دنیا رفت، و دوباره حکیم پیر خواست که به زیارت منبع مقدس طوغابهادر برود.
لینک مفید : بوتاکس مو
چه چیز باید انجام شود. شاید در زندگی قبلی خود هیچ کار خیری انجام نداده و در نتیجه گناهش اکنون باید دچار بدبختی شود.» “چی! حضرت عالی، پدر این فرزند حکیم بزرگی است! و آیا این سرنوشت است؟[ ۲۳۶ ]متعلق به پسر یک حکیم است؟» مرید واقعی حکیم گریست. «من با این موضوع چه کار دارم؟ ثمرات اعمال در زندگی سابق باید در زندگی فعلی حاصل شود.
دوباره همسرش منتظر حبس او بود و او مجبور شد او و شاگردش را با کمک های موقت زن پشت سر بگذارد. باز هم براهما در لحظه تولد آمد، اما پذیرش آسانی پیدا کرد زیرا سوبرهمانیا اکنون به دلیل رویداد قبلی با او آشنا شده بود.
باز هم برهما از او سوگند یاد کرد که از بخت فرزند دوم خبر ندهد، با این لعنت که اگر او سوگندش را بشکند، سرش خواهد رفت به هزار قطعه تقسیم شد این بچه یک دختر بود و میخ نوشته بود که سرنوشتش زنی بیهوده است. فیلسوف جوان ما بسیار مضطرب بود. این فکر چنان او را آزار میدهد.
که زبان هیچ کلمهای برای بیان آن ندارد. پس از نگرانی های فراوان، خود را با فلسفه های تسکین دهنده ی تقدیرگرایان تسلیت داد، که سرنوشت به تنهایی بر جهان حکومت می کند. حکیم پیر به موقع برگشت و شاگرد جوان ما دو سال شادی دیگر را با او گذراند.
پس از گذشت اندکی بیش از ده سال، پسر به پنج سال و دختر به دو سال رسید. هر چه سالها بیشتر پیشرفت میکردند، سوبرهمانیا درد آیندهشان را بیشتر به یاد میآوردند. بنابراین یک روز صبح او با فروتنی از حکیم پیر درخواست کرد که به او اجازه دهد.
تا به یک سفر طولانی به هیمالیا و کوه های دیگر برود و جنانیدی که می دانست همه چیزهایی را که می دانست توسط شاگرد جوان درک شده است، با دلی شاد به او اجازه داد تا راضی کند. کنجکاوی او قهرمان ما شروع کرد و پس از چندین سال که در طی آن از چندین شهر دیدن کرد و افراد دانشمندی را دید، به هیمالیا رسید.
در آنجا حکیمان زیادی دید و مدتی با آنها زندگی کرد. او در یک مکان باقی نماند، زیرا هدف او بیشتر بررسی جهان بود. بنابراین او از جایی به مکان دیگر رفت و پس از یک سفر طولانی و جالب بیست ساله دوباره به سواحل طغابهادرا بازگشت. [ ۲۳۸ ]در همان جایی که ده سال در آن زندگی کرد و دانش فلسفی را از جنانیدی دریافت کرد.
ایا بوتاکس مو خوبه : اما او در آنجا نه جنانیدی و نه همسر پیرش را دید. آنها مدتها بود که طعمه ارباب مرگ شده بودند. او که از اینکه دیگر ارباب و معشوقهاش را نمیدید، بسیار آزرده بود، به نزدیکترین شهر رفت و در آنجا پس از جستوجو، یک گاومیش باحال را پیدا کرد. سرنوشتی که میخ برهما بر پسر اربابش نوشته بود در ذهن سوبرهمانیا هجوم آورد.
او به خونسرد نزدیک شد و با بررسی دقیق او از دور، قهرمان ما نشانه های مشخصی از چهره استادش در کارگر پیدا کرد. غم و اندوه او با دیدن پسر یک حکیم بزرگ حد و مرزی نداشت و به این ترتیب امرار معاش خود را با توجه به یک گاومیش به دست می آورد.
به دنبال او تا خانه اش رفت و متوجه شد که زن و دو فرزند دارد. یک گونی ذرت در خانه داشت و نه بیشتر که هر روز بخشی از آن را بیرون می آورد و به همسرش می داد تا گلوله کند. برنج پخته شد و با درآمد ناچیز یک آدم خونسرد، او و خانواده اش جسم و روح را در کنار هم نگه داشتند.
هر بار که ذرت داخل گونی خسته می شد، می توانست آنقدر پس انداز کند تا دوباره آن را با ذرت پر کند. او (طبق نوشته میخ برهما) روزگارش را به این ترتیب سپری کرد. کاپالی نام این خونسرد، پسر حکیم بود. “مرا میشناسی کاپالی؟” قهرمان ما همانطور که نامش را به خاطر می آورد گفت.[ ۲۳۹ ] خونسرد از شنیدن نام او که ظاهراً با او غریبه بود.
به راحتی تلفظ میکرد، شگفتزده شد، اما گفت: “متاسفم که شما را نمی شناسم، قربان.” سپس سوبرهمانیا به او توضیح داد که او کیست و از او خواست که به توصیه او عمل کند. او گفت: «پسرم عزیزم، همانطور که من به تو دستور می دهم عمل کن. فردا صبح زود رختخواب خود را ترک کنید و گاومیش و گونی ذرت خود را به بازار ببرید.
آنها را به هر مقداری که میآورند دور بریزید. دوبار به موضوع فکر نکنید. تمام چیزهایی که برای یک غذای مجلل لازم است را از درآمد حاصل از فروش بخرید و بدون اینکه لقمه ای برای فردا رزرو کنید، یکباره بخورید. شما خیلی بیشتر از چیزی که می توانید در یک روز بخورید دریافت خواهید کرد.
اما هیچ، حتی کوچکترین بخش از آن را رزرو نکنید. چندین براهمین دیگر را با آن تغذیه کنید. گمان مبر که من تو را به تباهی تو نصیحت می کنم. در پایان خواهید دید که آنچه شاگرد پدرتان به شما می گوید برای سعادت خودتان است.» با این حال، حکیم هر چه بگوید.
کاپالی نتوانست او را باور کند. “اگر امروز همه چیز متعلق به خود را بفروشم فردا برای سیر کردن همسر و فرزندانم چه کنم؟” کاپالی چنین فکر کرد و با همسرش مشورت کرد. حالا او یک زن بسیار فاضل و باهوش بود.
ایا بوتاکس مو خوبه : شنیدهایم که پدرت مهاتمه بزرگی بوده است. این شاگرد باید به همان اندازه یک مهاتمه باشد . حضرتش ما را به تباهی توصیه نمی کند.