امروز
(شنبه) ۰۳ / آذر / ۱۴۰۳
مدل موی بوتاکس
مدل موی بوتاکس | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت مدل موی بوتاکس را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با مدل موی بوتاکس را برای شما فراهم کنیم.۱۱ مهر ۱۴۰۳
مدل موی بوتاکس : کالی از مشاهده ارادت او به استادش بسیار خرسند شد و بدین ترتیب او را خطاب کرد: «پس بدان که پادشاه تو فردا در خطر سه مصیبت خواهد بود که هر یک از آنها برای مرگ او کافی است.
رنگ مو : اول از همه، صبح زود، چندین گاری حاوی دانه های شلتوک تازه درو شده به کاخ می آیند.
مدل موی بوتاکس
مدل موی بوتاکس : پادشاه از این کار خوشحال می شود و بلافاصله دستور می دهد[ ۱۴۶ ]یک پیمانه از شالی که قرار است برای وعده صبحانه اش پوست اندازی شود و بپزد.
لینک مفید : بوتاکس مو
سپس الهه به او گفت که مصیبت بر سر شاه خواهد آمد و از ترس این که چنین پادشاه خوبی به زودی از جهان محو شود، گریه کرد. فکر چنین بدبختی وزیر را به لرزه درآورد. او در برابر الهه افتاد و در حالی که اشک از چشمانش جاری بود از او خواست تا او را نجات دهد.
مزرعهای که آن شالیزار در آن رشد کرده، منزلگاه مارهایی است که روزی دو نفر از آنها با هم میجنگیدند که سمی از آنها بیرون زدند که در آن دانهها نفوذ کرده بود.
بنابراین، غذای سحری پادشاه شما حاوی سم است، اما فقط در همان مشت اول تأثیر می گذارد و او می میرد. اگر بگریزد، ظهر بلای دیگری در انتظارش است. پادشاه ویجایاناگارا فردا چند سبد شیرینی می فرستد. در سبد اول او تیرهایی را پنهان کرده است.
پادشاه آلاکسا که به هیچ خیانتی مشکوک نیست، دستور می دهد که اولین سبد را در حضور او باز کنند و با آن وسیله به مرگ او پاسخ دهد.
و حتی اگر از این مصیبت دوم فرار کند، فردا شب سومی به زندگی او پایان می دهد. مار کشنده ای به وسیله زنجیر تخت آویزانش به اتاق خوابش فرود می آید و او را گاز می گیرد.
اما اگر او از این بدبختی آخر نجات یابد، آلکسا تا زمانی که به سن صد و بیست سالگی برسد، طولانی و مرفه زندگی خواهد کرد. کالی با لحن اندوهناکی چنین گفت ، زیرا می ترسید که شاه در یکی از این سه بلا جان خود را از دست بدهد.
وزیر بر زمین سجده کرد و گفت که اگر الهه به او لطف کند، مطمئن است که میتواند تمام شرارتهای تهدید شده پادشاه را دفع کند. کالی لبخندی زد و ناپدید شد.
مدل موی بوتاکس : در حالی که لبخند مهربانش را به نشانه لطف خود تلقی کرد، به خانه بازگشت و آرام خوابید. به محض طلوع صبح، وزیر اول برخاست و با وضو گرفتن مرسوم، به سمت قصر رفت. او مراقب بود که راز مهمی را که الهه به او گفته بود، برای هیچ کس فاش نکند.
حتی برای سه همکارش. خورشید هنوز دو غاتیک ۴ بالاتر از افق نبود که چندین گاری حاوی بهترین دانه های شلتوک، که مخصوصاً برای استفاده پادشاه انتخاب شده بودند، وارد حیاط کاخ شدند. آلاکسا حضور داشت و دستور داد که فوراً مقداری از آن را پوسته انداخته و بپزند.
ورود گاریها و دستور پادشاه به قدری با سخنان کالی مطابقت داشت که وزیر ترسید از اینکه او در کار جلوگیری از مرگ کاملاً نابرابر است. با این حال، یادآوری لبخند الهه، تصمیم تازهای را در او ایجاد کرد، و او بلافاصله به آشپزخانه کاخ رفت و از خادمان خواست که وقتی پادشاه قصد رفتن به شام را داشت، به او اطلاع دهند.
پس از صدور دستور ذخیره غلات، پادشاه آلاکسا برای انجام وضو صبحگاهی و سایر وظایف دینی خود بازنشسته شد. در همین حین کالسکه ای حاوی کوزه های شیرینی که توسط پادشاه ویجایاناگارا فرستاده شده بود به سمت قصر حرکت کرد و فرستاده ای که همراهش بود.
به خادمان سلطنتی گفت که اربابش به او دستور داده است که آن را شخصاً به پادشاه آلاکسا تحویل دهد. وزیر اول به خوبی معنی این را فهمید و با وعده آوردن پادشاه به قصر رفت و باعث شد یکی از خادمان لباس آلکسا بپوشد و او را به کالسکه برد.
افسر پادشاه ویجایاناگارا اولین کوزه را در مقابل آلاکسا قرار داد که بلافاصله آن را باز کرد. تیرهای متعددی پرتاب شد که یکی از آنها قلبش را سوراخ کرد و او درجا مرده افتاد. ۵ در یک لحظه فرستاده دستگیر و مقید شد و افسران شروع به زاری برای مرگ پادشاه خوب خود کردند.
اما این حادثه مرگبار به سرعت در قصر پخش شد و به زودی آلاکسا واقعی در صحنه ظاهر شد. افسران اکنون مشاهده کردند که یکی از آلکسا مرده و به زمین افتاده و تیر آن را سوراخ کرده است و دیگری زنده و سالم آنجا ایستاده است.
سپس وزیر اول توضیح داد که چگونه به ظن خیانت، یک خدمتکار کاخ را با لباس پادشاه بیرون آورد و چگونه به جای ارباب سلطنتی خود کشته شد.
آلاکسا از وزیر برای نجات جان او تشکر کرد [ ۱۴۹ ]رفت داخل قصر بدین ترتیب یکی از سه مصیبتی بود که بودادیتیا وفادار از آن جلوگیری کرد. هنگامی که ساعت شام فرا رسید، پادشاه و درباریانش همه نشستند، به استثنای وزیر اول که ایستاده بود، بدون اینکه برگه ای برای استفاده خود بردارد.
پادشاه با مشاهده این موضوع، با لبخند برگی را به او نشان داد، ۶ اما بودادیتیا نمی نشست. او میخواست که نزد پادشاه باشد و در آن مناسبت از خوردن غذا خودداری کند. پس پادشاه به او اجازه داد تا راه خود را داشته باشد. غذا که روی برگ ها سرو می شد.
دست همه، از جمله شاه، برنج ، قی و ذال را برای اولین غذا با هم مخلوط می کردند. در نزدیکی پادشاه وزیر وفادارش بودادیتیا ایستاده بود، و هنگامی که پادشاه اولین مشت را به دهان برد: “ایست، استاد من”، فریاد زد: “من مدتهاست که به این مشت به عنوان هدیه از دستان سلطنتی شما امیدوار بودم. دعا میکنم.
آن را به من بدهی و بقیه برنج روی برگت را بخوری.» این بیشتر با لحن دستوری بیان شد تا درخواستی، و پادشاه از آنچه که طبیعتاً به عنوان وقاحت وزیر تلقی میکرد، به شدت خشمگین شد. زیرا چنین درخواستی، به ویژه هنگامی که از یک پادشاه خواسته می شود.
مدل موی بوتاکس : چیزی کمتر از آن تلقی نمی شود[ ۱۵۰ ]توهین، در حالی که امتناع از آن به همان اندازه توهین آمیز است. بنابراین، هر فکری که ممکن است از ذهن آلاکسا گذشته باشد.
با یادآوری اینکه چگونه وزیر آن روز صبح جان او را نجات داد، او مشتی برنج به او داد که بودادیتیا با خوشحالی دریافت کرد و از لطف الهه برای جلوگیری از آن تشکر کرد. این مصیبت دوم با این حال، احساسات پادشاه و گروه جمع شده بسیار متفاوت بود.