امروز
(پنجشنبه) ۱۵ / آذر / ۱۴۰۳
بالیاژ
بالیاژ | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت بالیاژ را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با بالیاژ را برای شما فراهم کنیم.۱۴ مهر ۱۴۰۳
بالیاژ : یک رشته با خود آورد از اسبها، یک مربی سیاهپوست آرام و آرام، یک جوکی ایرلندی به نام مولیگان، و دو دست ثابت، که هر کدام به سیاهی آس از بیل پیست جنگل همیشه به طرز عجیبی غنی بوده است سارقان و مردان بزرگراهی را که همه چیز را میگیرند، دستگیر کنید.
رنگ مو : اما بعد از آنها سیستم آقای پیتکین را از نزدیک مطالعه کرده بودند، این آقایان از انجام آن خودداری کردند با او به عنوان گروچی وارد یک اتحاد محافظتی شوید گفت، “مکنده هرگز نشنیده بود که باید وجود داشته باشد.” ناموس در میان دزدان.” پیتکین یک گوسفند سیاه را به همان نزدیکی قیچی می کرد.
بالیاژ
بالیاژ : مخفی که می لرزید همانطور که او یک سفید را می برید، و اسب ها پایدار پیتکین با توجه به قیمت انجام شد سرمایه گذاری، طبق سفارشات – بر اساس همه چیز در جهان اما توافق، فرم مسابقه و تلاش صادقانه. به روش هایی که هستند تاریک و حقه هایی که بیهوده.
لینک مفید : بالیاژ مو
چینی بت پرست در بالای سر اوست خمیدگی بت پرست نمی توانست با آقای هنری برابری کند[صفحه ۲۵۱]ام. پیتکین، که می توانست پیراهن را از دست یک دزد دریایی رودخانه چینی بگیرد. دابل کراس یک علامت تجاری عالی برای مسابقه بود اصطبل پیتکین، زیرا پیتکین از هر کسی که دو بار عبور کرده بود.
تا به حال به او اعتماد کرده است، به هرکسی که با او در تماس بوده است. او داشت حتی گیب جانسون پیر، مربی سیاهپوستاش، و تاریخچه آن صلیب یک شاخص دقیق در مورد کوچک بودن ارائه می دهد روح پیتکین. چگونه یک تاریکی قدیمی مانند عمو گیب به وجود آمد با زباله های سفید از انواع پیتکین داستان دیگری و طولانی تر است.
همین بس که پیتکین پیرمرد را زمانی که گرسنه بود استخدام کرد و پس از آن بارها این واقعیت را به او یادآوری کرد. آنها بوده اند به مدت سه سال با هم وقتی به پیتکین رفتند موش چشم، گریزان، مرموز مانند یک کلاغ، و همیشه برای او مکر می کند.
عمو گیب ساکت، کارآمد، متمایل به مذهبی بودن، دانستن جایگاه خود و حفظ آن و توجه جدی به تجارت، یعنی آماده سازی اسب های پیتکین برای مسیر. عمو گیب حتی با تمام مردان سفیدپوست با احترام برخورد می کرد هر بار که پیتکین با او صحبت می کرد لبه کلاهش را لمس می کرد.
او یک واقعی بود مربی مدرسه ای که به سرعت از دنیا می رفت و در فواصل نادری صحبت می کرد از “مردم با کیفیت پایین یونده» او برای آنها رسیدگی کرده بود اصیل، اجمالی از تاریخ او که او را ساخته است[صفحه ۲۵۲]حاضر در مقابل، شغل غریبه به نظر می رسد.
برخی از سوارکاران مدار جنگل وانمود کردند که این را باور دارند پیتکین یک مربی سیاهپوست را نگه داشت، زیرا او خیلی بدجنس بود که نمی توانست با او کنار بیاید یک مرد سفیدپوست، اما این فقط تا حدی درست بود. او گیب را نگه داشت زیرا او قدردانی زیادی از دانش پیرمرد در مورد گوشت اسب داشت.
علاوه بر این گیب به قیمت پنجاه دلار ارزان بود ماه و هیئت مدیره او، و تنها بخشی از آن پنجاه پرداخت، برای آن صدمه دیده است پیتکین تحت هر شرایطی از پول جدا شود. با رد کردن روزهای حقوقی بود که به عمو گیب بدهکار شد مبلغ بی اهمیت پانصد دلار، و آن را با تلاش برای این مبلغ را جمع کنید.
بالیاژ : که مربی سالخورده نیز صاحب الف شد اسب مسابقه. پیتکین، در جریان معاملات تجاری با یک پرورش کوچک مزرعه، دو کلت خلیج را برداشته بود. آنها مانند دو نخود بودند هر حقی صادقانه برای شباهت، زیرا آنها برادر ناتنی بودند همان آقا، و به سختی یک هفته تفاوت آنها وجود داشت سنین عمو گیب قبلاً با دقت به بچههای مسابقه نگاه کرد.
این را به عنوان نظر خود می گوید که هیچ دوقلویی در آن زمان بیشتر شبیه هم نبوده است ظاهر. “آنها مادران خود را در گفتن مشکل دارند” آنها کلت ها آپاهت،” گفت سیاهپوست. “می توانید آنها را از هم جدا کنید؟” پیتکین پرسید. گیب پوزخندی زد. “بله خب” او جواب داد. “آنها یک تفاوت هستند.” [صفحه ۲۵۳] پیتکین با تندی به گیب نگاه کرد.
او می دانست که سیاه پوست پیر احساس می کند که یکی است کلت بهتر از دیگری باشد. “خیلی خب،” بعد از لحظه ای گفت “به شما بگویم که چه کار خواهم کرد. تو برای آن پانصد دلار مرا شیطنت کردی تا زمانی که من مریض شدم از گوش دادن.
به شما دو کلت را انتخاب کن و صداش کن مربع. چگونه به شما توجه می کند؟” عمو گیب مدتی مشورت کرد. منظور پانصد دلار بود برای او بسیار زیاد است، اما ارزش نقدی یک بدهی تنظیم شده است تا حدودی توسط انسان مدیون و گیب متوجه شد که این نکته قابل تامل بود.
از سوی دیگر، باید کلت خوب معلوم می شود. او چندین برابر پانصد دلار می ارزد. “منتظر نمانید تا ‘او را در آموزش ببینید” گفت پیتکین. “مرد نابینا آن وقت می تواند بهترین را انتخاب کند کلت را بردارید که به نظر شما خوب است اکنون و آن را رها کنید.” آن شب عمو گیب انتخاب خود را انجام داد.
بلافاصله اعلام کرد که قصد داشت اسم کلبه خود را ژنرال دووال بگذارد. “به اندازه کافی خوب است” پیتکین گفت، و فقط برای اجرای ایده سرباز، من یکی دیگر را گروهبان اسمیت صدا می کنم. ژنرال را در این پایان قرار دهید غرفه، دور از دیگران.” صبح روز بعد گیب یکی از دستان ثابت را فرستاد تا کلت خود را بیاورد.
بالیاژ : و وقتی حیوان ظاهر شد، لب پایین مربی پیر شروع کرد غوطه ور شد، اما تا بعد از آن چیزی نگفت[صفحه ۲۵۴]کامل انجام داد معاینه. “پسر، تو کار اشتباهی برای من آوردی” او گفت. “این ژنرال الدووال نیست” “من او را بیرون آوردم’ غرفه،” گفت دست ثابت. “به جایی که هستی اهمیت نده’ او را گرفت،” گیب اصرار کرد. “این کلت نیست من انتخاب کردم.
او بین چشم ها به اندازه کافی گشاد نیست. « بحث در مورد چیست؟» از پیتکین پرسید اتاق کار “گیب بگو که این کرله او نیست” دست ثابت جواب داد.