امروز
(شنبه) ۰۳ / آذر / ۱۴۰۳
سالن زیبایی ثمین رئیس پور
سالن زیبایی ثمین رئیس پور | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت سالن زیبایی ثمین رئیس پور را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با سالن زیبایی ثمین رئیس پور را برای شما فراهم کنیم.۱۷ مهر ۱۴۰۳
سالن زیبایی ثمین رئیس پور : در حالی که طنابهای دور گردنمان آنقدر محکم کشیده بودند که تقریباً خفه میشدیم. اما انگار این کافی نبود، پاهای ما را از بالای زانو و قوزک به هم بستند و سپس در انتهای چند طناب، گرههای لغزشی ایجاد کردند.
رنگ مو : روی گردنمان گذاشتند و به تیرهای ساختمان بستند و کشیدند. آنها را به قدری سفت کرد که نمی توانستیم هم بزنیم. سپس جیبهای ما را جستوجو کردند و هر چیزی را که میتوانستند از آنها برداشتند.
سالن زیبایی ثمین رئیس پور
سالن زیبایی ثمین رئیس پور : با خونسردی لولههایشان را روشن کردند و نشستند تا سیگار بکشند. در حالی که آنها ما را مقید می کردند، رئیس وارد شد و جایگاه خود را در مقابل ما گرفت و سخنرانی کرد و در خلال آن مرتباً به قصد نزدیک شدن به ما به دهان خود اشاره کرد که در حال حاضر قصد ندارند گرسنگی ما را در این موقعیت رقت انگیز و دردناک ساعتی ماندیم و نمی دانستیم سرنوشت ما چه می شود.
لینک مفید : سالن آرایشگاه زنانه
وقتی دیدم آنها طناب ها را روی تیرها گذاشته اند، البته به این نتیجه رسیدم که قصدشان این بود که ما را به دار آویختند، و هرگز به اندازه آن لحظه مرگ را تحقیر نکردم. تنها آرزوی من این بود که هر چه زودتر کار قتل را تمام کنند. اما به نظر میرسید که ژاپنیها هیچ ایدهای از برداشتن چنین اقدامی نداشتند.
تنها طرح و هدف آنها بیهوده جلوه دادن هرگونه تلاش برای فرار از طرف ما بود. پس از مدتی، قوزکهای ما را باز کردند، طنابهای زانوهایمان را باز کردند و ما را به بیرون از ساختمان بردند و از میان چند مزرعه کشتشده به داخل چوبی بردند. ما آنقدر محکم و ماهرانه بسته شده بودیم که ممکن بود یک پسر ده ساله ما را در امنیت کامل هدایت کند.
اما این مضطرب و مراقب ۴۲مردم اینطور فکر نمی کردند، زیرا هر یک از ما یک نگهبان ویژه داشتیم که طناب را نگه می داشت و یک سرباز مسلح که در کنار او راه می رفت. از بالای تپه ای کشتی خود را برای آخرین بار دیدیم و با دلی خون آلود با آن و سرزمین مادری خود وداع طولانی گفتیم. II. ما به صورت واحد راه رفتیم و حدود نیم ساعت به سفرمان ادامه داده بودیم.
که صدای رعد و برق توپ را شنیدیم و به این نتیجه رسیدیم که کشتی ما باید به قلعه حمله کرده باشد. آنقدر محکم بسته شده بودم، مخصوصاً در مورد گردن، که صورتم متورم شد و متوجه شدم که نفسم به سرعت از من خارج می شود. به سختی میتوانستم قورت بدهم و فقط با بیشترین سختی میتوانستم بگویم.
ما بارها و بارها از نگهبانان التماس میکردیم تا طنابهایی را که ما را میبندد کمی باز کنند، اما صدای توپ آنها را چنان به وحشت انداخته بود که هیچ توجهی به التماسهای ما نکردند، اما به عقب نگاه میکردند و از ما میخواستند که ادامه دهیم. سریعتر زندگی در این لحظه برایم غیرقابل تحمل ترین باری بود و تصمیمم را گرفتم که با پریدن به نهر آبی که به آن رسیدیم از شر آن خلاص شوم.
سالن زیبایی ثمین رئیس پور : اما به نظرم این تصمیم من آسانتر از اجرای آن بود، زیرا هر زمان که از روی رودخانهای با کوچکترین اندازه عبور میکردیم، نگهبانان مشکوک ما را محکم با بازوهایمان میگرفتند. در نهایت، که نمیتوانستم جلوتر بروم، خسته و بیمعنا روی زمین فرو رفتم. وقتی بهبود یافتم متوجه شدم خون از دهان و سوراخ های بینی ام جاری شده و روی من آب پاشیده شده است.
برای اولین بار، بومیان اکنون به التماس های ما گوش دادند و ما را شل کردند ۴۳اوراق قرضه، ما را به شدت تسکین داد و ما را قادر ساخت تا با قدرتی تازه به راه خود ادامه دهیم. پس از حدود سه ساعت پیاده روی بیشتر، به دهکده کوچکی رسیدیم که در ساحل تنگه ای که کوماچیر را از جزیره جسو جدا می کند، قرار دارد.
در اینجا ما را به داخل خانه ای هدایت کردند و نان برنجی به ما تعارف کردند، اما چون اشتهای ما کاملاً از بین رفته بود، ما را به اتاق دیگری بردند و ما را نزدیک دیوارها دراز کشیدند تا هیچ یک از ما نتوانیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم. طنابهایی را که به وسیله آنها ما را هدایت میکردند، به میخهای آهنی میبستند که به زمین فرو میرفتند.
و چکمههای ما را بیرون میکشیدند و دوباره مانند قبل پاهایمان را میبستند. هنگامی که نگهبانان ما را با رضایت کامل از خود دور کردند، در وسط آپارتمان، دور تابه ای از زغال سنگ نشستند و شروع به نوشیدن چای و دود کردن تنباکو کردند. می توان تصور کرد که اگر انسان ها مانند ما در بند باشند، حتی در میان شیرها هم در آرامش خواهند بود.
اما به نظر می رسید ژاپنی ها حتی اکنون خود را امن نمی دانند، زیرا آنها هر ربع ساعت یا بیشتر به دقت پیوندهای ما را بررسی می کردند. نامههایی اغلب برای سروان نگهبان ما آورده میشد که او با دقت میخواند و سپس مطالب آن را به همراهانش میرساند.
با این حال، آنها با لحن آهستهای صحبت میکردند که ما به خوبی دیدیم که از شنیدن حرفهای ما میترسیدند، اگرچه ممکن بود در مورد آن موضوع کاملاً خودشان را آسان کنند، زیرا ما حتی یک کلمه از زبان ژاپنی را نمیفهمیدیم. . نزدیک نیمه شب آنها آماده حرکت شدند. یک تخته پهن آورده بودند که به چهار گوشه آن طناب هایی وصل شده بود.
از طریق اینها می گذاشتند که به وسیله آن آن را از زمین بلند می کردند. حالا آنها مرا روی تخته گذاشتند و بردند، که باعث شد کاملاً باور کنیم که قرار است ما را از هم جدا کنند.
اکنون برای آخرین بار همدیگر را دیدیم. از این رو، مانند مردانی که در حال مرگ بودند، از یکدیگر جدا شدیم و چشمانمان پر از اشک شد. خداحافظی ملوانان که با صدای بلند هق هق میکشیدند.
سالن زیبایی ثمین رئیس پور : قلبم را برید، زیرا احساس میکردم که بیاحتیاطی من عامل همه بدبختیهای آنهاست. من را به ساحل بردند و در یک قایق بزرگ روی تشک گذاشتند.
در کمال خوشحالی و شگفتی رفقای من را یکی پس از دیگری پایین آوردند و نزدیک من گذاشتند. این آنقدر غیرمنتظره و خوشحال کننده بود که برای لحظه ای تقریباً رنج هایم را فراموش کردم.