امروز
(جمعه) ۰۷ / دی / ۱۴۰۳
کراتین مو گلد
کراتین مو گلد | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت کراتین مو گلد را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با کراتین مو گلد را برای شما فراهم کنیم.۱۲ مهر ۱۴۰۳
کراتین مو گلد : ستاره طلایی هم می توانست از پیشانی او حذف نشود اما تمام قطعات طلا را از او کشید جیب ها به مادر و خواهرش راه پیدا کرده بودند. پپینا، گفت: «الان میروم و میبینم چه چیزی میتوانم از بیدمشکها بیرون بیاورم».
رنگ مو : دختر بزرگ، یک روز صبح، در حالی که سبد لیزینا را گرفت و جیب هایش را بست به دامن خودش او گفت: “من باید مقداری از طلای گربه ها را برای خودم بخواهم.” در حالی که قبل از طلوع خورشید از خانه مادرش خارج شد فکر کرد. کلنی گربه هنوز خدمتکار دیگری نگرفته بود.
کراتین مو گلد
کراتین مو گلد : همچنین یک مشت طلا. برای چند روز مادر و دو دخترش با خوشحالی در کنار هم زندگی کردند لیزینا همه چیزهایی را که آورده بود به آنها داده بود جز طلاهایش لباس، زیرا علیرغم تمام تلاش های او از تن خارج نمی شد خواهری که دیوانه وار به خوش شانسی اش حسادت می کرد.
لینک مفید : کراتینه مو
زیرا می دانستند که می توانند هرگز کسی را به جای لیزینا که هنوز از دست دادنش دست از عزاداری برنداشته بودند، نگیرید. وقتی شنیدند که پپینا خواهرش است، همه دویدند تا او را ملاقات کنند. او هست بچه گربه ها بین خود زمزمه کردند. “ساکت، ساکت باش!” گربه های بزرگتر گفتند؛ “همه خدمتکاران نمی توانند زیبا باشند.” نه، قطعاً او اصلاً شبیه لیزینا نبود.
حتی معقول ترین و بزرگ فکر گربه ها به زودی این را تصدیق کردند. همان روز اول در آشپزخانه را در مقابل تام گربه ها بست از تماشای لیزینا در محل کارش و گربه ای جوان و بدجنس که از کنار پنجره اپن آشپزخانه به داخل پرید و روی میز فرود آمد، چنان ضربه ای خورد با وردنه ای که برای یک ساعت غوغا کرد.
هر روز که می گذشت، خانواده بیشتر و بیشتر از آن آگاه می شدند بد شانسی. کار به همان اندازه بد انجام شد که خادم مبهم و نامطلوب بود. در گوشه اتاق ها انبوهی از گرد و غبار جمع شده بود. تار عنکبوت آویزان شد از سقف ها و جلوی پنجره ها؛ تخت ها به سختی بود ساخته شده بود.
و تخت های پر، که مورد علاقه گربه های پیر و ضعیف بود، هرگز یک بار از زمانی که لیزینا از خانه خارج شد، تکان خورد. در دیدار بعدی پدر گاتو او کل مستعمره را در حالت غوغا یافت. گفت: «سزار یک پنجه اش آنقدر متورم است که انگار شکسته است.» یکی پپینا با کفشهای چوبی عالیاش لگد زد.
هکتور آبسه دارد در پشتش جایی که یک صندلی چوبی به سمت او پرتاب شده بود. و آگریپینا سه کوچولو بچه گربه ها در کنار مادرشان از گرسنگی مرده اند، زیرا پپینا آنها را فراموش کرده است سبد آنها در اتاق زیر شیروانی هیچ تحملی با مخلوق وجود ندارد.
بفرست او را دور، پدر گاتو! خود لیزینا با ما عصبانی نخواهد شد. او باید خوب میداند خواهرش چگونه است.» پدر گاتو با شدیدترین لحن خود خطاب به پپینا گفت: «بیا اینجا. و او او را به زیرزمین برد و همان دو کوزه بزرگ را به او نشان داد به لیزینا نشان داده بود. “تو را در کدام یک از اینها فرو کنم؟” او درخواست کرد.
و او ساخت عجله کنید تا پاسخ دهید: “در طلای مایع”، زیرا او متواضع تر از او نبود خوب و مهربان چشمان زرد پدر گاتو آتش می زد. او گفت: “شما لیاقتش را نداشتید.” با صدایی مانند رعد، و او را گرفت و او را در ظرف روغن انداخت، جایی که او تقریباً خفه شده بود.
کراتین مو گلد : وقتی با فریاد به سطح آمد و گربه انتقامجو دوباره او را گرفت و در تپه خاکستر غلتید کف؛ سپس هنگامی که او برخاست، کثیف، کور و منزجر کننده بود، او او را از در بیرون کرد و گفت: «رفت، و چون با الاغی در حال خروش آمدی مراقب باش سرت را به سمت آن بچرخانی.» پپینا با تلو تلو خوردن و خشمگین شدن به سمت خانه حرکت کرد.
خود را خوش شانس دانست کنار راه چوبی بیابد که با آن از خودش حمایت کند. او در چشم بود از خانه مادرش وقتی در چمنزار سمت راست صدای الف را شنید الاغ با صدای بلند خروش می کند.
سریع سرش را به سمت آن چرخاند و در همان حال زمان دستش را روی پیشانیاش گذاشت، جایی که مثل یک پره تکان میداد دم الاغ او با سرعت زیاد به سمت مادرش دوید و با صدای بلند داد زد خشم و ناامیدی؛ و لیزینا با یک لگن بزرگ آب گرم دو ساعت طول کشید و دو کیک صابون برای خلاص شدن از شر لایه خاکستری که پدر گاتو با آن استفاده می کرد.
او را آراسته بود در مورد دم الاغ، خلاص شدن از شر آن غیرممکن بود که؛ همانطور که ستاره طلایی روی پیشانی او محکم بود لیزینا مادرشان عصبانی بود. او ابتدا لیزینا را بی رحمانه با آن شکست داد جارو، سپس او را به دهانه چاه برد و در آن فرود آورد.
رها کردن او در پایین در حال گریه و گریه برای کمک. با این حال، قبل از این اتفاق، پسر پادشاه در عبور از خانه مادر بود لیزینا را دیدم که در سالن در حال خیاطی نشسته بود و از زیبایی او خیره شده بود. پس از دو یا سه بار بازگشت، در نهایت جرأت کرد به آن نزدیک شود.
پنجره و با ملایم ترین صدا زمزمه می کند: «دوشیزه دوست داشتنی، آیا من می شوی عروس؟” و او پاسخ داده بود: “من خواهم کرد.” صبح روز بعد، هنگامی که شاهزاده برای گرفتن عروسش آمد، او را پیچیده دید در یک حجاب بزرگ سفید «به این ترتیب است.
که دوشیزگان از والدین خود دریافت میشوند». مادر که امیدوار بود پسر پادشاه را وادار به ازدواج با پپینا کند. گفت جای خواهرش بود و دم الاغ را دور سرش بسته بود تار مو زیر حجاب شاهزاده جوان و کمی ترسو بود، بنابراین او هیچ مخالفتی نکرد و پپینا را در کالسکه کنارش نشاند.
راه آنها از کنار خانه قدیمی که گربه ها در آن زندگی می کردند، گذشت پنجره، زیرا گزارشی مبنی بر اینکه شاهزاده قرار است با او ازدواج کند منتشر شده بود.
کراتین مو گلد : زیباترین دوشیزه جهان که ستاره ای طلایی بر پیشانی او می درخشید و آنها می دانستند که این فقط می تواند لیزینای مورد ستایش آنها باشد.