امروز
(جمعه) ۰۲ / آذر / ۱۴۰۳
پروتئین تراپی موی دکلره شده
پروتئین تراپی موی دکلره شده | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت پروتئین تراپی موی دکلره شده را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با پروتئین تراپی موی دکلره شده را برای شما فراهم کنیم.۱۱ مهر ۱۴۰۳
پروتئین تراپی موی دکلره شده : که حسادت آنها را فرا گرفت و در خشمشان او را در چاه رها کرد و با دختران به خانه رفت. پس جوانان بیچاره ته چاه چه کار دیگری جز رفتن می توانستند بکنند به قصر شیطان برگردید، کنار چاه بایستید و منتظر آن دو باشید.
رنگ مو : قوچ؟ مدتی نگذشت که قوچ سفید رنگی از قبل به راه افتاد او، و پس از آن یک قوچ سیاه، و{۹۳}جوانان، به جای گرفتن قوچ سفید را گرفت، قوچ سیاه را گرفت و بلافاصله متوجه شد که او در قعر جهان هفتم بود …. رفت و رفت، او مدت زیادی رفت و مدت کوتاهی رفت، روز رفت و او شب رفت.
پروتئین تراپی موی دکلره شده
پروتئین تراپی موی دکلره شده : از تپه بالا رفت و از دیل پایین رفت تا اینکه دیگر نتوانست، و در کنار درختی بزرگ توقف کرد تا کمی استراحت کند. اما چی بود که او پیش از خود دید؟ مار بزرگی از تنه بالا میرفت درخت و تمام پرندگان جوان روی درخت را می بلعید اگر سیندر پسر به او اجازه داده بود.
لینک مفید : پروتئین تراپی مو
اما جوان به سرعت نیزه خود را بیرون کشید و مار را با یک ضربه به دو نیم کنید. سپس، مانند کسی که انجام داده است کارش خوب بود، پای درخت دراز کشید و تا آنجا که او خسته بود و هوا گرم بود یک دفعه خوابش برد. اکنون در حالی که او خوابیده است.
زمرد آنکا که مادر پرندگان است و پادیشاه پریس از آن راه گذشت و چون دید جوانی که در خواب بود، او را دشمن او تصور می کرد که عادت به نابودی او داشت فرزندانش سال به سال او می خواست او را تکه تکه کند، که پرندگان با او زمزمه کردند که به جوان آسیب نرساند.
زیرا او کشته است دشمن آنها مار تنها در آن زمان بود که آنکا متوجه شد دو نیمه مار و حالا، مبادا چیزی به آن آسیب برساند جوانی که در خواب بود، دور او چرخید و به آرامی او را لمس کرد و با هر دو بالش به او پناه داد مبادا خورشید{۹۴}باید او را بسوزاند، و چون از خواب بیدار شد.
بال پرنده روی آن باز شد او را مانند یک چادر و حالا آنکا به او نزدیک شد و گفت که بیهوش خواهد شد او را به خاطر عمل نیکش پاداش دهید، و او ممکن است از او درخواست کند. سپس جوان پاسخ داد: من دوباره به سطح زمین می روم.
پرنده زمرد گفت: «چنین باشد، اما ابتدا باید چهل تن دریافت کنی از گوشت گاو و چهل پارچ آب و با آنها بر پشت من بنشین، پس که وقتی می گویم «گیک!» به من غذا می دهی و وقتی می گویم «گاک!» تو ممکن است به من آب بدهی.» آنگاه جوان از تابوتش به او فکر کرد و سنگ چخماق را از آن بیرون آورد آن را، و یک بار آن را زد.
و بلافاصله یک فریت سیاه با دهان به عنوان بزرگی که دنیا در مقابلش ایستاد و گفت: «ای من چه دستوری می دهی؟ سلطان؟» – گفت: «چهل تن گوشت گاو و چهل پارچ آب». جوانان. در مدت کوتاهی فریت گوشت و آب را آورد، و جوانان همه چیز را جمع کردند و روی بال سوار شدند.
پرنده رفتند و هر وقت آنکا فریاد زد “گیک!” او به او داد گوشت، و هر زمان که او فریاد زد “گاک!” به او آب داد آنها پرواز کردند یک لایه از جهان به لایه دیگر، تا زمانی که در مدت کوتاهی آنها بالاتر از دوباره سطح زمین، و او از پشت پرنده پیاده شد و به او گفت: «مدتی در اینجا صبر کن و در مدت کوتاهی برمی گردم.{۹۵}” سپس آن جوان صندوق خود را بیرون آورد.
پروتئین تراپی موی دکلره شده : سنگ چخماق را زد و به آن دستور داد افریت سیاه مرزی او را از سه خواهر خبر می دهد. به طور خلاصه زمانی که فریت دوباره با سه دختر که در حال آماده کردن بودند ظاهر شد ضیافت برای برادران او همه آنها را بر پشت پرنده نشست، گرفت با او دوباره چهل تن گوشت گاو و چهل پارچ آب و همه به سرزمین سه دختر رفتند.
هر بار آنکا گفت: “گیک!” گوشت او را داد تا بخورد و هر بار میگفت «گاک!» او به او آب داد تا بنوشد اما به عنوان جوان در حال حاضر سه با او علاوه بر خودش، این اتفاق افتاد که گوشت کوتاه شد، به طوری که وقتی آنکا گفت: “گیک!” یک بار دیگر چیزی برای دادن به او نداشت.
سپس جوانان قرعه کشی کردند چاقویش را از رانش جدا کرد و داخل آن فرو کرد دهان پرنده[۱۰] آنکا دریافت که این گوشت انسان است و آن را نخورد، بلکه آن را در دهان خود نگه داشت، و هنگامی که به آن رسیدند در قلمرو سه دختر، پرنده به او گفت که ممکن است.
اکنون وارد شود صلح. اما جوان بیچاره به دلیل باهوشی که داشت نمی توانست یک قدم حرکت کند پا. او به پرنده گفت: «اول تو برو، اما من ابتدا به من استراحت می دهم اینجا مدتی است.» پرنده گفت: “نه، اما تو یک سرکش هستی.” از دهانش قطعه از{۹۶}گوشت انسان را به جای خود برگردانید جایی که انگار هرگز بریده نشده است.
تمام شهر از دیدن بازگشت سلطان شگفت زده شدند دختران پادیشاه پیر نمی توانست چشمانش را باور کند.
او نگاه کرد و نگاه کرد و سپس شاهزاده خانم اول را در آغوش گرفت. نگاه کرد و نگاه کرد و سپس شاهزاده خانم دوم را بوسید، و زمانی که آنها به او گفتند داستان او تمام پادشاهی و سه دخترش را به سیندر پسر داد.
پروتئین تراپی موی دکلره شده : سپس آن جوان به دنبال مادر و خواهرش فرستاد و همه نشستند به ضیافت با هم علاوه بر این او خواهرش را شوهری یافت که بود پسر وزیر و چهل روز و چهل شب بودند.