امروز
(یکشنبه) ۰۴ / آذر / ۱۴۰۳
رنگ مرواریدی شماره ۹
رنگ مرواریدی شماره ۹ | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت رنگ مرواریدی شماره ۹ را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با رنگ مرواریدی شماره ۹ را برای شما فراهم کنیم.۳۱ فروردین ۱۴۰۳
رنگ مرواریدی شماره ۹ : کاملاً لیاقت همسر عزیزم را داشت، اما ملکه اسکیزر – بانوی جوانی به نام کو-ای او – در ساحل دریاچه پنهان شد و رورا را غافلگیر کرد و او را به یک خوک طلایی تبدیل کرد. سم روی زمین ریخته شد و ملکه شریر کو-ای-اوه، که به دگرگونی بی رحمانه او راضی نبود.
رنگ مو : او دستور داد. “به وظیفه خود برگرد و از راه پله مراقبت کن. من از این غریبه ها مراقبت خواهم کرد.” مرد تعظیم کرد و رفت و دوروتی با تعجب پرسید: آیا او هم یک دیکتاتور است؟ “البته” پاسخ بود. همه اینجا دیکتاتور چیزی یا چیز دیگری هستند. همه آنها صاحب منصب هستند. این چیزی است که آنها را راضی نگه می دارد. اما من راضی هستم.
رنگ مرواریدی شماره ۹
رنگ مرواریدی شماره ۹ : دیکتاتور عالی همه، و من سالی یک بار انتخاب می شوم. این یک دموکراسی است، می دانید که در آن مردم اجازه دارند به حاکمان خود رای دهند. خیلی های دیگر دوست دارند دیکتاتور عالی باشند، اما همانطور که من قانونی وضع کردم که همیشه باید خودم آرا را بشمارم، همیشه انتخاب می شوم.» “اسم شما چیست؟” ازما پرسید. “من را Su-dic می نامند که مخفف عالی دیکتاتور است.
من آن مرد را فرستادم چون لحظه ای که از اوزمای اوز و شهر زمردی نام بردید، می دانستم شما کی هستید. گمان می کنم من تنها جمجمه ای هستم که تا به حال نام شما را شنیدهام، اما این به این دلیل است که مغز من از بقیه بیشتر است.” دوروتی به شدت به سودیک خیره شده بود. او متذکر شد: «من نمیدانم اصلاً چطور میتوانید مغز داشته باشید.
زیرا بخشی از سر شما که در آن مغزها نگهداری میشود، از بین رفته است.» او گفت: “من شما را به خاطر این فکر سرزنش نمی کنم.” “روزی مغز نداشتند، زیرا، همانطور که شما می گویید، قسمت بالایی سر آنها وجود ندارد تا مغز را نگه دارد. اما مدتها پیش گروهی از پری ها بر فراز این کشور پرواز کردند و همه آن را به سرزمین پریان تبدیل کردند، و زمانی که آنها آمدند.
برای خانوادههای تخت، پریها متاسف بودند که همه آنها را بسیار احمقانه میدانستند و کاملاً نمیتوانستند فکر کنند. برای قرار دادن مغز، ملکه پری به هر یک از ما یک قوطی مغز خوب داد تا در جیب خود حمل کنیم و این باعث شد که ما به اندازه افراد دیگر باهوش باشیم. او ادامه داد: «اینجا یکی از قوطیهای مغز است که پریها به ما دادند.» او یک قوطی حلبی روشن را از جیبش بیرون آورد.
که برچسب قرمز زیبایی روی آن نوشته شده بود: «مغزهای متمرکز، با کیفیت فوقالعاده». “و آیا هر مغز یکسانی دارد؟” دوروتی پرسید. “بله، همه آنها شبیه به هم هستند. اینجا یک قوطی دیگر است.” او از یک جیب دیگر دومین قوطی مغز تولید کرد. “پری ها به شما دو برابری دادند؟” از دوروتی پرسید. “نه، اما یکی از فلت هدها فکر می کرد که می خواهد سودیک شود.
سعی کرد مردم من را علیه من شورش کنند، بنابراین من او را با برداشتن مغزش تنبیه کردم. یک روز همسرم به شدت مرا مورد سرزنش قرار داد، بنابراین من او را گرفتم. قوطی مغز او را دوست نداشت و بیرون رفت و مغز چند زن را دزدید . سپس من قانونی وضع کردم که اگر کسی مغز دیگری را بدزدد یا حتی بخواهد آنها را قرض بگیرد، مغز خودش را در اختیار سو قرار دهد.
بنابراین هر کدام به مغزهای کنسرو شده خود راضی است و من و همسرم تنها کسانی هستیم که بیش از یک قوطی در کوه داریم. من سه قوطی دارم و این مرا بسیار باهوش می کند – آنقدر باهوش که من یک قوطی خوب هستم. جادوگر، اگر خودم بگویم، همسر بیچاره من چهار قوطی مغز داشت و به یک جادوگر فوق العاده تبدیل شد.
اما افسوس که قبل از آن بود که دشمنان وحشتناک، اسکیزرها، او را به یک خوک طلایی تبدیل کنند. “خوب بخشنده!” دوروتی فریاد زد. “آیا همسرت واقعا خوک طلایی است؟” “او است. این کار را انجام داد و بنابراین من با آنها اعلام جنگ کردهام. برای انتقام از اینکه همسرم را خوک کردهام، قصد دارم جزیره جادویی آنها را خراب کنم و را بردههای کنم!
رنگ مرواریدی شماره ۹ : اکنون بسیار عصبانی بود. چشمانش برق زد و صورتش حالتی شیطانی و خشن به خود گرفت. اما اوزما بسیار شیرین و با صدایی دوستانه به او گفت: “من متاسفم که این را می شنوم. لطفاً در مورد مشکلات خود با بیشتر به من بگویید؟ شاید بتوانم به شما کمک کنم.” او فقط یک دختر بود، اما وقار در ژست و گفتار او وجود داشت که سودیک را تحت تاثیر قرار داد.
فلت هد گفت: “اگر شما واقعاً شاهزاده اوزمای اوز هستید، شما یکی از آن گروه پری هستید که تحت رهبری ملکه لورلین، تمام اوز را به سرزمین پریان تبدیل کردند. من شنیده ام که لرلین یکی از پری های خود را برای حکومت اوز رها کرده است. و نام اوزما را به پری داد.» “اگر این را می دانستی چرا در شهر زمرد نزد.
من نیامدی و وفاداری و اطاعتت را به من نشان ندادی؟” از حاکم اوز پرسید. او توضیح داد: “خب، من اخیراً این واقعیت را فهمیدم و آنقدر درگیر بودم که نمی توانم خانه را ترک کنم.” او می دانست که او دروغ گفته است. اما فقط گفت: “چرا با اسکیزرها دعوا کردی؟” Su-dic با خوشحالی از تغییر موضوع شروع کرد: “این طور بود.” ما افراد مسطح عاشق ماهی هستیم.
چون ماهی در این کوه نداریم گاهی اوقات به آنجا می رویم دریاچه برای گرفتن ماهی. این موضوع باعث عصبانیت اسکیزرها شد، زیرا آنها اعلام کردند که ماهی های دریاچه آنها متعلق به آنها است و تحت حمایت آنها است و ما را از گرفتن آنها منع کردند. باید اعتراف کنید که در بسیار بد و غیر دوستانه بود و وقتی ما به دستور آنها توجه نکردیم.
آنها برای جلوگیری از ماهیگیری ما نگهبانی در ساحل دریاچه گذاشتند. “حالا، همسرم، رورا فلت هد، با داشتن چهار قوطی مغز، تبدیل به یک جادوگر فوقالعاده شده بود، و ماهی که غذای مغز بود، او بهتر از هر یک از ما دوست داشت ماهی بخورد. بنابراین او عهد کرد که تمام ماهیهای دریاچه را نابود خواهد کرد.
رنگ مرواریدی شماره ۹ : مگر اینکه اسکیزرها به ما اجازه دهند آنچه را که می خواهیم بگیریم. آنها از ما سرپیچی کردند، بنابراین رورا یک کتری سم جادویی آماده کرد و یک شب به دریاچه رفت تا همه را در آب بریزد و ماهی ها را مسموم کند. این یک ایده هوشمندانه بود.