امروز
(یکشنبه) ۰۴ / آذر / ۱۴۰۳
رنگ امبره کاراملی
رنگ امبره کاراملی | شروع گرفتن مشاوره 100% تخصصی صفر تا صد مو خود به واتساپ پیام دهید، لطفا میزان اهمیت رنگ امبره کاراملی را با ۵ ستاره مشخص کنید تا ما سریع تر مطلع شده و موضوعات مرتبط با رنگ امبره کاراملی را برای شما فراهم کنیم.۲ مهر ۱۴۰۳
رنگ امبره کاراملی : او انعام را گرفته و نیم فرانک را رها کرده است.» “آه! ژان بوشون یک بار دیگر!” اما ژان بوشون کیست؟ مرد شانه هایش را بالا انداخت و به جای اینکه به سؤال من پاسخ دهد، گفت: “من باید به آقای مسیو توصیه کنم که دوباره از پرداخت ژان بوشون خودداری کند – یعنی فرض کنید موسیو قصد دارد.
رنگ مو : دوباره از این کافه بازدید کند.” گفتم: «مطمئناً چنین رشتهای را نمیپردازم». “و از درک من عبور می کند که چگونه می توانید چنین فردی را در کارکنان خود نگه دارید.” روز بعد دوباره از کتابخانه بازدید کردم، و سپس در کنار لوار قدم زدم، که در زمستان، جوی پر و کدر میپیچد، و در تابستان، با کاهش سیل، سنگریزهها و سواحل ماسهای را آشکار میکند.
رنگ امبره کاراملی
رنگ امبره کاراملی : من در اطراف شهر پرسه زدم و بیهوده تلاش کردم تا آن را به تصویر بکشم که با دیوارها و طبل های برج محصور شده بود، زمانی که در ۲۹ آوریل ۱۴۲۹، ژان خود را به شهر انداخت و انگلیسی ها را ناامید و متحیر وادار به بازنشستگی کرد. عصر دوباره به کافه رفتم و خواسته هایم را مثل قبل اعلام کردم.
لینک مفید : آمبره
که متوجه شدم دوباره سکه نقره دست نخورده باقی مانده است، اما قطعه مسی برداشته شده است. برای گارسون ضربه زدم. من گفتم : « تینز »، «اون هموطن شما دوباره هول کرده است.
سپس به یادداشت هایم نگاه کردم و شروع به مرتب کردن آنها کردم. در حالی که درگیر بودم، گارسون به نام ژان بوشون را دیدم که مانند قبل با حالتی پر توقع نزدیک میز ایستاده بود. اکنون به صورت پر از او نگاه کردم و قیافه اش را مشاهده کردم. گونههای سفید پف کرده، چشمهای سیاه کوچک، سبیلهای ضخیم گوشت گوسفندی تیره و بینی شکسته داشت.
او قطعاً مردی زشت بود، اما نه مردی با حالتی منفور. گفتم: “نه، من چیزی به تو نمی دهم. پولی به تو نمی دهم. گارسون دیگری برای من بفرست.” همانطور که به او نگاه کردم تا ببینم او چگونه این امتناع را پذیرفته است، به نظر می رسید که از محدوده من خارج شده است.
یا به عبارت دقیق تر، خطوط فرم و ویژگی های او در هم ریخته می شود. انگار داشتم به انعکاسی در آب ساکن نگاه می کردم. که چیزی سطح را بهم ریخته بود و همه چیز شکسته و محو شده بود. دیگر نمی توانستم او را ببینم. من متحیر و کمی مبهوت بودم و برای جلب توجه یک گارسون، فنجان قهوه ام را با قاشق زدم.
یکی فوراً به سمت من آمد. “دیدن!” گفتم: “ژان بوشون دوباره اینجا بوده است؛ به او گفتم که یک سو به او نمی دهم و او به طرز گیج کننده ای ناپدید شده است. من او را در اتاق نمی بینم.” “نه، او در اتاق نیست.” “وقتی دوباره وارد شد، او را پیش من بفرست.
رنگ امبره کاراملی : می خواهم با او صحبت کنم.” گارسون گیج نگاه کرد و پاسخ داد: فکر نمی کنم ژان برگردد. “او چه مدت در کارکنان شما بوده است؟” او چند سالی است که در کارمندان ما نبوده است. “پس چرا او به اینجا می آید و برای قهوه پول می خواهد و چه چیز دیگری می تواند سفارش دهد؟” “او هرگز برای هر چیزی که مصرف شده است پول نمی گیرد.
او فقط انعام را می گیرد.” اما چرا به او اجازه این کار را می دهید؟ “ما نمی توانیم به خودمان کمک کنیم.” او نباید اجازه ورود به کافه را بدهد. “هیچ کس نمی تواند او را بیرون نگه دارد.” “این فوق العاده عجیب است. او حق دریافت نکات را ندارد. شما باید با پلیس ارتباط برقرار کنید.” گارسون سرش را تکان داد. “آنها هیچ کاری نمی توانند بکنند.
او هنوز هم به اینجا می آید. “همه چیز را در مورد او به من بگو.” آقای موسی باید الان مرا ببخشد. “در این صورت من فردا صبح که شما را از کار جدا کنید به اینجا میروم و از شما میخواهم که درباره او به من اطلاع دهید.
نام شما چیست؟” “به میل مسیو – آلفونس.” صبح روز بعد، به جای تعقیب رد خدمت خدمتکار اورلئان، برای شکار ژان بوشون به کافه رفتم. آلفونس را با گردگیر پیدا کردم که میزها را پاک می کرد. او را سر یک میز دعوت کردم و مجبورش کردم روبروی من بنشیند. من داستان او را به طور ماهوی بیان می کنم.
فقط در جایی که توصیه می شود دقیقاً کلمات او را ضبط کنم. ژان بوشون در این کافه خاص پیشخدمت بود. اکنون در برخی از این مؤسسات، متصدیان معمولاً جعبه ای دارند که تمام نکات دریافتی را در آن می ریزند. و در آخر هفته باز می شود و مبلغی که در آن است.
به تناسب بین پیشخدمت ها تقسیم می شود و سر پیشخدمت سهم بیشتری از بقیه می گیرد. این در همه جاهای خوشگذرانی مرسوم نیست، اما در بعضیها اینطور است و در این کافه هم چنین بود. میانگین تقریباً ثابت است، به جز در موارد خاص، مانند زمانی که یک جشن رخ می دهد.
و پیشخدمت ها در عرض چند فرانک می دانند که شرایط آنها چقدر خواهد بود. اما در کافهای که ژان بوشون در آن سرو میشد، مبلغ به مجموع هفتگی که ممکن بود پیشبینی میشد، نرسید. و بعد از اینکه این کسری برای چند ماه مشخص شد، پیشخدمت ها متقاعد شدند که در جایی یا به نحوی مشکلی وجود دارد.
یا جعبه مشترک دستکاری شده بود، یا یکی از آنها در راهنمایی های دریافتی خود قرار نداد. ساعتی تنظیم شد و مشخص شد که ژان بوشون نکول کننده بوده است. وقتی انعام دریافت کرد، به سمت جعبه رفت و وانمود کرد که سکه را گذاشته است، اما صدایی به دنبالش نیامد، همانطور که اگر سکه را می انداختند، صدایی به گوش نمی رسید.
البته با کشف این موضوع، غوغای بزرگی در میان پیشخدمت ها به وجود آمد. ژان بوشون تلاش کرد تا آن را به جان بخرد، اما در مورد حامی درخواست تجدید نظر شد و او اخراج شد. همانطور که از در ورودی پشتی خارج می شد.
رنگ امبره کاراملی : یکی از گارسون های جوان پایش را بیرون آورد و بوشون را به زمین زد. به طوری که با برخورد به کف سنگی گذرگاه، تلو تلو خورد و با سر به پایین از پله ها افتاد.